تاريخ انتشار : ٢٠:٣٠ ٦/٣/١٣٩١

آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(7) +چرا قیدار مثل تختی تو گوش شاپور نزد؟! (روایتی نادرست برای نمایش نادرستیِ قیدار)+قشر زیادی از مخاطبان نمی‌توانند با شخصیت‌پردازی رضا امیرخانی ارتباط برقرار کنند(پایگاه خبری فسا)+
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر بیست مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ملاحظه‌ی 120 نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.
=======================================
140
بن بست:قِیدار
http://memote.blogfa.com/post/822/%D9%82%D9%90%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1
بن بست-خرداد91

قِیدار از اوّلین کتاب‌های نمایشگاه بود که خواندم. موضوع کتاب راجع به مردی است جوانمرد و اهل مدارا با مردم. البتّه بیشتر از مردم مدارایش با بدمَن‌های قصّه به چشم می‌آید. از این نظر به شخصیّت قصّه‌ای که به زعم من می‌توانست الگوی جوانمردی معرّفی کند به ما که خواندیمش.

از نظر جوانمردی هم به قِیدار خان ایرادهایی وارد است. البتّه این بیشتر از قِیدار به خود نویسنده، یعنی آقا رضای امیرخانی بر می‌گردد. این جوانمردهای قصّه‌های امیرخانی هیچ وقت عادت نداشتند برای مالی که دارند زحمت چندانی بکشند. به همین دلیل به نظر من برای خیلی از خوانندگان قصّه حرف میرزا موقع بخشش ۸۰ گوسفند اصلاً‌ معنی ندارد. تنها یک جا به صورت مختصر اشاره می‌شود که قِیدار قبلاً برای گاراژدار شدن زحمت کشیده است. در مابقی قصّه چه موقع سکّه بودن کار گاراژ و چه در بدترین شرایط قِیدار خان مشغول کباب و آبگوشت خوردن است.

از این‌ها که بگذریم به نظرم جوانمردی‌های غیرمادّی قِیدار خیلی جالب بودند. خیلی چیزها را زنده کردند در ما که انگار سال‌ها از آن‌ها خبر نداشتیم. یک پیشرفت دیگر هم به نظرم داشت و آن رابطه‌ی قِیدار با زنش بود که نسبت به منِ او یک پیشرفت اساسی داشت. ایراد بزرگ منِ او و بیوتن به نظرم نرسیدنشان بود. آن قدر نرسیدند که خیلی‌ها به نظرشان نرسیدن در کتاب‌های امیرخانی می‌توانست یک امر عادّی باشد. ولی وقتی قِیدار برگشت پیش زنش کمی تعادل به جریان زندگی برگشت، هر چند که می‌شد بیشتر به آن پرداخت.

سرعت پیشرفت داستان هم به نظرم یکنواخت نیست. اوایل داستان و دوره‌ی خوشنامی بسیار طولانی‌تر از دو دوره‌ی بعدی است. دوره‌ی گمنامی هم که با سرعت نور طی می‌شود. در مورد بدنام شدن قِیدار هم به شخصه بدنامی خاصّی ندیدم، مگر بدنام شدن پیش شاهرخ قرتی مدّنظر نویسنده بوده باشد.

بیشتر افرادی که در فضای شبکه از قِیدار نوشته‌اند آن را در مقایسه با منِ او ضعیف‌تر می‌دانند. هر چند شاید در نگاه کلّی منِ او داستان بهتری باشد، ولی می‌توان رگه‌هایی از پیشرفت امیرخانی را در قِیدار پیدا کرد.
=======================================
139
سپیده:چند سطری برای قیدار امیر خانی
http://klikeman.blogfa.com/post-247.aspx
مهرداد عجم-خرداد91

قیدار اگر به خطا نگفته باشم یازدهمین اثر رضای امیر خانی است که با لباس نشر  میهمان محا طب شده است و این رقم برای نویسنده ای که هنوز به مرز 40 سالگی نرسیده واقعا عدد مهمی است قیدار با لحن خاصی که مختص امیر خانی است روایت می شود لحنی گرم صادق دوست داشتنی عفیف و در عین حال گریزان از ظاهر مذهب و ریا کاری که برای مخاطب جوان و فوق العاده جذاب رخ می کند .

قیدار حکایت مردی است متمول با روحیات داش مشدی و لوطی گرایانه اما سنتی و مذهبی در دهه 50 که علاقه مند به امام و انقلاب نیز هست و از این علاقه نیز خجالت نمی کشد و آن را پنهان نمی کند قیدار مردی است که می خواهد یک مرد به معنای واقعی کلمه باشد جسور، صادق، ناسالم و مذهبی و در این مسیر به استقبال خطرات گونا گون می رود و خوف نمی کند .

امیر خانی با شناخت تکنیک رمان و رعایت اصل خوش آغازی روایت را آغاز عشق قیدار و شهدا آغاز می کند و قلاب خویش را بر یقه مخاطب می زند تا او به راحتی کتاب را زمین نگذارد و جاذبه این عشق او را با خود تا انتها همراهی کند .

ویترین شخصیتهایی که امیر خانی در این اثر برای مخاطب ردیف کرده یک جامعه شناسی جالب توجه و معادل دو واحد جامعه شناسی ایران قبل از انقلاب است با آدمها متفاوت، از تیمسار صفاریان تا سرهنگ بدهن از جور کن تا شاهرخ قرتی از صفدر و شه ناز تا مه پاره  و جمیله ، از سید گلپا تا شیخ شلتوک، از صفدر و نعش تا سیاه و سفیدهای لنگر از شلطون و قاسم تا ........ جمعا کلیکسیون عجیب و غریبی از آدمها را نشان می دهد که در آن زمان می زیستند و به نحوی با قیدار ابر قهرمان داستان ارتباط دارند .

به هر حال معتقدم قیدار با وجود اصلاحات خاص گاراژ داری و چاله میدانی پخته تر و خوش خوان تر از بیوتن و ارمیا در آمده است و این نشانگر صعود نشر نویسنده محبوب جوانهاست، رضای امیر خانی که خود البته جوان است نیک می داند چگونه بنگارد و حتی فصل بندی کند و برای فصولش نام هایی مانند مرسدس آلبالویی متالیک ..... بگذارد تا مخاطب را بیشتر جذب قصه کند .

فکر می کنم رضا با نشر قیدار نشان داد تسلطش بر تکنیک رمان بسیار قوی تر شده و گزافه نگفته ام که آرزوی دیرینه سید مرتضی آوینی را که می گفت ما باید جوهر رمان را تسخیرکنیم قدری تحقق بخشیده است قیدار یک انقلابی است که صد البته بی شعار و سر و صدا به امواج انقلاب می پیوندد و گم می شود در اقیانوسی که امام راحلمان پدید آورد و کم نیستند قیدار های اقیانوس انقلاب . قیدارهای گمنام زمانه ما.

=======================================
138
خبرگزاری دانشجو:قصه قصه لوتي گري است؛ طوبي للغربا ...
http://www.snn.ir/news.aspx?newscode=13910302085
...-خرداد91
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛«این کتاب نوشته نشد تا نامی از قیدار باقی بماند... که خوشا گم نامان!
نوشته شد تا اگر روزی درخیابان بودید، و راه می رفتید و گرفتار پنطی و نامرد شدید، امیدتان نا امید شد، بعد یک هو پیشِ پایتان پیکانی یا بنزی ترمز زد و مردی چار شانه باموهای جو گندمی پیاده شد...

نوشته شد تا اگر روزی در بیابان بنزین تمام کرده بودید، و امیدتان نا امید شده بود، بعد جیپ شهبازی یا هامر اچ دویی ایستاد و از سمت درِ شاگرد، زنی شلنگ  چارلیتری داد دستتان تا از باکش بنزین بکشید...
نوشته شد تا اگر روزی در هر گوشه ای از این عالم مردی دیدید، که دوان دوان یا لنگ لنگان از دور دست می آمد...

تمام قد از جا بلند شوید و دست به سینه بگذارید... تا در افق دور شود... با گام هایی که هر کدام به قاعده ی یک آسمان است...»

رضا امیرخانی، اول ها با نثر متفاوتش توجه ها را به خود جلب کرد. جوانی که وارد حوزه ی داستان نویسی شده بود و از قضا این کار را خیلی خوب بلد بود. جوانی که در علامه حلی درس خوانده بود و بعدتر ها هم در دانشگاه صنعتی شریف، مهندسی مکانیک. نویسنده ای که اسم های عجیب و غریب برای آثارش انتخاب می کرد و همین هم آن ها را خواندنی تر می کرد.

ویژگی نثر امیرخانی این است که وی کلمات را متفاوت می نویسد، و در اول همه ی کتاب ها هم درج شده است که «رسم الخط این کتاب منطبق با دیدگاه مولف است»؛ تا خواننده متعجب نشود و احیانا ناشر را متهم به بی سوادی نکند.
 
مثلا می نویسد «ره بر» وخودش در دفاع از این نوع نگارش توضیح می دهد که با این رسم الخط خواننده را متوجه وندهایی که در زبان فارسی است وفراموش شده اند می کند، و به این ترتیب زبان فارسی بسط پیدا می کند و ترکیب های بیشتری می شود با کلمات ساخت.
 
و اما آخرین اثر امیرخانی؛ قیدار...

قیدار گویی در ستایش مردی و مردانگی نگاشته شده است وعلی الظاهر بزرگترین انگیزه ی نویسنده احیا و یاد آوری جوان مردی ومردانگی است.

داستان، روایت زندگی مردی است به نام قیدار که گویی از لوطی های به نام تهران است. وقایع در دهه ی پنجاه رخ می دهد و در فصل آخری رسد به زمان انقلاب و 8سال جنگ تحمیلی.
 
قیدار مردی است، مرد! دست گیر ضعفا و فقرا و بیچارگان و حتی معتادین(سفید و سیاه های داستان) است، بی ادعاست و دست و دل باز و رها از تعلقات دنیایی.
 
گاراژی دارد با ماشین های سنگین که از هر ده کامیونی که در جاده ها هستند 7تایش برای گاراژ  قیدرا است. شناسنامه ی همه ی ماشین های هم یک نوشته است: بیمه ی جون (غلام سیاه حضرت اباعبدلله).
داستان از جایی شروع می شود که قیدار خان با دختر نامزد کرده اش شهلا جان به سمت اصفهان حرکت می کنند تا از پدر خدا بیامرز شهلا که  حالا در تخت فولاد آرمیده است اذن بگیرد برای عقد کردن دخترش.
 
در میان راه یکی از راننده های گاراژ با ماشین قیدار خان تصادف می کند و طی تصادف چشم های شهلا جان کور می شوند و ...
 
و در آخر هم قیدار با شهلا جانش ماشینی را از گاراژ بر می دارد و می روند و دیگر بر نمی گردند که خوشا به حال گم نامان(طوبی للغّربا)، و قیدار خان تلفنی کارها را راه می اندازد، مثلا شب ورود امام خمینی، تلفن می زند و سفارش می دهد هشتاد گوسفند پرواری سر ببرند برای آقا، که آقا هشتاد ساله است و...

نثر کتاب پر کشش و جذاب است. ویژگی های نثر امیرخانی را هم به آن اضافه کنید، ترکیب خوب و دل نشینی می شود.  در بسیاری از بخش های کتاب خواننده کیف می کند از مردانگی های قیدار خان.
 
لوطی گری ها و مرام گذاشتن هایی که در وصف کسانی مثل طیب(رحمه الله علیه) شنیده ایم، این بار می خوانیم.
فصل نهایی داستان خیلی خوب و هنرمندانه نگاشته شده است. فضای نه چندان واقعی و رئالی را توصیف می کند که خواننده از این به بعد هر جوان مردی را که دید یاد قيدار بیفتد ودر دل بگوید این مرد شاید همان قیدار است.
 
«در قرآن اسم بعضی پیامبرای آمده است؛ بعضی غیر پیامبران هم، چه صالح وچه طالح آمده است... صلحا عاشق عشق باری هستند... اما حضرت حق، بعضی را خودش هم عاشق است...
عاشقیِ خدا توفیر دارد با عاشقیِ ما... خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد اسم معشوقش را کسی بداند... به او می گوید، رجل! همین... مرد!... همین... می فرماید و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی... جای دیگر می فرماید و جاء رجل من اقصی المدینه یسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق می کنند... یکی می آید موسای نبی را نجات می دهد....دیگری هم قومی را از عذاب نجات می دهد... اسم ش چیست؟ اسم شان چیست؟ نمی دانیم... رجل است... .»
=======================================
137
روزنامه ایران: رضا اميرخاني
http://www.iran-newspaper.com/1391/3/2/Iran/5084/Page/18/Index.htm#
...-خرداد91
رضا اميرخاني هم از جمله نويسندگاني است كه كتاب‌هاي او تا به امروز با استقبال بسيار خوبي مواجه شده است. البته از ميان آثار ارائه شده او در بيست و پنجمين نمايشگاه كتاب تهران مي‌توان به رمان «قيدار» اشاره كرد.
قيدار، فرزندزاده ابراهيم، شيخِ انبيا، پدر «ايمان» است. از آن سو، فرزند اسماعيلِ ذبيح است كه رد سرخي گلويش، نشاني از «خون» دارد. صفت قيدار، سرسلسله نسل سوم، «مداراي با مردمان» بود.
رمان قيدار با نگاهي تأويلي، روايت مردي است از سلسله مردان، در ابتداي دهه پنجاهِ شمسي. اين رمانِ سيصدصفحه‌اي در 9 فصل روايت مي‌شود با اسامي مرسدس كروك، تاكسي فيات دويست و دوي كبريتي، اسب اينترنشنال، وسپاي فاق‌گلابي تا... براق بال‌دار.اين روايت مي‌كوشد كه رودخانه آئين فتيان را همچنان زنده و رونده به مخاطب نمايش دهد.
برخي از اهالي قلم اين نويسنده كشورمان را از پديده‌هاي داستان نويسي ايراني در دوران حاضر مي‌دانند؛ نويسنده‌اي كه «جانستان و كابلستان» او نيز با استقبال بسيار خوبي از سوي مخاطبان روبه‌رو شد

=======================================
136
دل نوشته:  از داستان سیستان تا قیدار   
http://ghazalghazal.persianblog.ir/post/74
آزاده-خرداد91

عنوان متن رو از داستان سیستان تا قیدار گذاشتم چون اولین کتابی که من از امیرخانی خوندم داستان سیستان بود.با بدبینی تمام کتاب رو از عمو مجتبی گرفتم و خوندم. خوشم اومد اما راستشو بخوای باورش نکردم اما از کتاب مثل یه قصه لذت بردم.

کتاب بعدی من او بود.که بعد خوندنش دیوانه شدم.چندبار خوندم هنوزم می خونم. هنوز دلم می خواد علی فتاح ومهتاب واقعی باشن.عشقی که تو این زمان نایابه.هیچ وقت نبوده.من کتاب رو با تمام حسم خوندم و مزه مزه کردم.انقدر درگیر کتابم که فکر می کنم اگه برم بهشت زهرا می تونم پیدا کنم مزار علی و مهتاب رو.عاشق اون خشت هام.

دیگه امیرخانی شد برام بت.دیگه داستان سیستان رو باور کردم. بقیه ی کتاباشم خوندم.کابلستان ندیده و نرفته شد جانستان.

متشکرم امیرخانی عزیز که من او رو نوشتی که قیدارو نوشتی قصه ی مردونگی رو نوشتی قصه ی عشق رو نوشتی. بازم بنویس.قصه ی علی قصه ی قیدار. تمومی نداره. بنویس.

=======================================
135
گاهی با هم حرف بزنیم: قيدار، رضا اميرخاني

http://emza82.blogfa.com/post-277.aspx
 نیره غدیری-اردیبهشت91

قيدار رو خوندم. ازش خوشم اومد از رنگ جيگري كتاب گرفته تا قصه و خود شخصيت قيدار.

يه جاهايي اش وا رفتم يه جاهايي اش هول كردم به جاهايي اش دلم خنك شد و

يه جاهايي اش هم غصه ام شد... بس كه رضا اميرخاني خوب قصه تعريف ميكنه.

انگار داري راديو گوش ميدي.

اميرخاني خوب توصيف ميكنه. از حس ها و طعم ها و رنگ ها و حتي بوها چنان

به موقع حرف ميزنه يه جوري كه تو با خودت ميگي منم ميتونم اين داستان و راحت

تبديل به فيلنامه كنم و بسازمش.

گويش كتاب حداقل واسه هم نسل هاي من(نسل سومي ها) خوشاينده. اما فضاي

مردونه كتاب از نقاط ضعفه داستانه. يه جاهايي حوصله ام سر رفته بود با خودم تصور

ميكردم اميرخاني خودش وقتي داشته كتابش و ميخونده مث من حس كرده اين

قسمت نباشه هم چيزي نميشه ولي بعد با خودش گفته نه دوست دارم باشه اين كتابه منه.

يه جاهايي هم اگه نمي بود ديگه لذتي از خوندن قيدار باقي نمي موند.  مثلا

وقتي داره براي شهلا از تصميم اول و دوم و سوم ميگه. يا وقتي از سر فرستادن

ماشين ها پيش درويش مكانيك ميگه. يا وقتي ميگه آدمی که می تواند برای چاقوی

نامرد "بپا" بگوید، برای یک لقمه نان نمی رود دنبال دختر مردم، يا وقتي داره دليل مياره

كه چرا داره هشتاد تا گوسفند ميخواد واسه امام خميني قربوني ميكنه.

وقتي هم كه اسم علي فتاح رو برد خوشحال شدم. دلم ميخواست به قيدار كه داشت 

باهاش تلفني حرف ميزد بگم ازش بپرس حالش خوبه؟ انگار آشنا ديده بودم تو

غربته يه آدم غريب.

والبته صفحه آخر.

 اما چندتا سوال دارم كه دوست دارم يكي از ايشان بپرسد:

1-  چرا قهرمان هاي داستان شما اكثرا بچه پولدارهايي هستن كه به همه چيز

پشت پا ميزنند و ميروند كه مرد بشوند؟

2-   كي ميخواهيد از آدمهاي متوسط و فقير جامعه بنويسيد؟

3-  چرا سهم زن تو داستاهاي شما اينقدر كمه؟ مثل لپ هاي گلي خورشيد تو

يه نقاشي پر رنگ و لعاب... كه تنها مورد استفاده از رنگ قرمزه.

4-  چرا سر مهتاب و شهلاجان بلا مياد؟ نميشه شخصيت هاي زن رمان هاي شما

 چيزي­شون نشه؟

5-  كي از گفتن درباره آدماي قبل از انقلاب سير ميشويد و از آدماي امروز يه

داستان مينويسيد؟

 و در آخر اينكه ما تو زمونه اي زندگي ميكنيم كه واسه تجربه لذت روبه رو شدن با مردهايي

مثل قيدار، بايد خيال ببافيم. ممنونم كه با كتاب تون چند روزي منو از خيال بافي

معاف كردين.


=======================================
134
پیچک سر به هوا: ...
http://pichakesarbehava.com/?post_type=daily&p=3364
...-خرداد91
تند و تند و تند می‌خونم «ذهنیت و زاویه‌ی دید» رو. برخلافِ «قیدار» که مثِ آب‌نبات انداختم‌ش گوشۀ لپ‌م؛ و «بازسازی و سازندگی» که از وقتی تصمیم گرفتم بخش‌هایی‌شو تو فیش‌برداری‌های منظوردارم بنویسم، کند شده خوندن‌ش.
=======================================
133
خرم آن روز...: عهد
http://zepeyejanan.blogfa.com/post-98.aspx
حافی-خرداد91
قیدار را خوانده بود می گفت: هرچه می خوانم بیشتر می بینم که شبیه توست.
می گفت: قیدار مدام تکرار باور همیشگی تو برایم بود...
خندیدم.گفتم: کدام باور؟
در چشم هایم نگاه کرد و خیره گفت: اینکه زمین، گرد است! خیلی خیلی گرد است. یعنی اینکه با هرکس هر کاری بکنی روزی یک نفر با تو می کند همان کار را...
و قیدار همیشه هر کاری می کرد، منتظر بود یکی درست همین کار را با او بکند...زمین خیلی گرد است... خیلی...
...
=======================================
133
سین مثل ساده گی: مردی که دیگر نیست
http://sinsadegi.blogfa.com/post-11.aspx
مریم-خرداد91

در قرآن اسم بعضی پیامبران آمده است؛ اسم بعضی غیر پیامبران هم، چه صالح و طالح آمده است... صلحا عاشق حضرت باری هستند... اما حضرت حق، بعضی را خودش هم عاشق است... عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما... خدا عاشقی است که حتا دوست ندارد اسم معشوقش را کسی بداند... به او می‌گوید، رجل!

همین... مرد!... همین... می‌فرماید و جاء من اقصی المدینه رجل یسعیء.... اسم‌ش چیست؟ نمی دانیم... رجل است...معشوق حضرت حق است... اسم معشوق را که جار نمی‌زنند... حضرت حق، عاشق کسی اگر شد، پنهانش می‌کند...

 

پ.ن: متن بالا قطعه‌ای دوست داشتنی از رمان دوست‌داشتنی «قیدار» است، دستپخت جدید رضا امیرخانی. در این پست قصد ندارم قیدار را نقد کنم که نقدهایی بر آن دارم، قصد هم ندارم که بگویم در هر رمان امیرخانی دنبال «من او»یی دیگر و علی فتاح و حتی کریمی دیگر می گردم اما انگار امیرخانی من او دیگر تکرار شدنی نیست.

می‌خواهم در این پست از امیرخانی تشکر کنم که برای لحظاتی هم که شده طعم شیرین مردانگی را به کام ما دهه شصتی‌های ندید بدید! چشاند! نمی‌خواهم مثل همه و مثل همیشه ناله کنم و بگویم مردانگی در عصر مدرن از بین رفته(که چندان هم ناله بی جایی نیست) و وای بر ما که ارزش‌های خود را از دست داده‌ایم! چون در متن بالا و پایان‌بندی رمان هم آمده که مردان واقعی گم‌نامند و گم‌نام می‌زیند و گم‌نام می‌میرند، ولی قیدار برای من تبدیل به یک اسطوره شد، اسطوره‌ای آشنا که شنیده بودمشان اگر چه ندیده بودم. مردی که عاشق همسرش است اما تو واقعا نمی‌فهمی چرا مثل مردهای امروزی نیست و به خواهش‌های همسرش برای ترک یک رستوران بی توجهی می کند! مردی که مردانگی‌اش به صدای بمش نیست و پیرزن او را از سیلی‌ای که خورده می‌شناسد نه از سیلی‌ای که زده! مردی که از رفتن رفیق کمرش می‌شکند اما از زخم چاقو خم به ابرو نمی‌آورد! مردی که سفره‌ای گشوده دارد آنچنان که تو دهه شصتی ندید بدید! می‌گویی چرا این مرد اینقدر ولخرج است و گاهی حرص می‌خوری و می‌گویی بس است دیگر چقدر دوست داری خودت را نشان دهی! مردی که می‌توانی در پناه لنگرش که نه در پناه سایه‌اش در امان باشی حتی اگر سیاه و سفید باشی یا حتی اگر رفیقی باشی که ...!

نمی‌دانم چقدر ممکن است کسی در زندگی واقعی‌اش(نه در دنیای رمان و نه حتی در سینما که دیگر به مردهای آن امیدی نیست!!) یک مرد واقعی را ببیند یا گم‌نام مردی را درک کند که رفیق است، که پناه و امان است! که گشاده دست و گشاده روست، که مرامش مرام علی‌ست، اما از امیرخانی سپاس‌گذارم که ما را چند ساعت هم که شده به دنیایی برد که دیگر نیست یا اگر باشد آنقدر گم‌نام است که...

شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی              مردی از خویش برون آید و کاری بکند

=======================================
132
عشق‌بازی با کتاب: قیدار / رضا امیرخانی
http://me-and-books.blogfa.com/post-13.aspx
من-خرداد91
اول:

قیدار رضا امیرخانی را از نمایشگاه گرفتم آن هم با امضا!

قیدار مانند من او پیچیده نیست! حتی از بیوتن هم ساده تر است شاید به این خاطر که قیدار سرگردانی های علیِ من او و ارمیای بیوتن را ندارد قیدار قیدار است بی هیچ پیچیدگی! قیدار قیدار است که مردمدار باشد که سر خم نکند جلوی کسی که در لنگرش باز باشد برای همه رقم سیاه سفیدی بدون گزینش "این جا که حوزه علمیه نیست اصول دین بپرسم ازشان" یک داش مشتی تمام عیار اسوه ی مردانگی و غیرت و... یک شخصیت غلو شده! به نظرم قیدار زیادی خوب بود زیادی پهلوان بود

دوم: لطفا جوگیر نشوید!

اولِ قریب به اتفاق کتاب های امیر خانی با این جمله شروع می شود : " رسم الخط این کتاب منطبق با دیدگاه مولف است" یعنی امیرخانی رسم الخط خودش را دارد! حتی اش حتا است مصطفی اش مصطفا است منتها توی این آخری توی قیدار این رسم الخط جور جالب تری است! امروزش ام روز است  دستش را دست ش می نویسد شهنازش شه ناز است! حالا می خواستم بگویم لطفا جوگیر نشوید! از روز انتشار قیدار به بعد بین امیرخانی خوان ها مد شده امروز و امشب را ام روز ام شب نوشتن!

سوم: تیترها زنده می شوند!

تیتر فصل ها در کارهای امیر خانی نقش مهمی دارد اصلا ماجرایی است برای خودش! مثلا در من او یک من یک او دو من دو او تیترها را من و او بین خودشان تقسیم کرده اند یا در قیدار تیترها اسم اتومبیل های مهم همان فصل هستند نه اسم خودشان اسمی که قیدار صدایشان می کند اسمی که بنی هندل صدایشان می کننند مثل گاومیش دوازده سیلندر!

آخر: ... را کامل کنید

آخرش را فقط گرا می دهد خودت باید بفهمی چه شد آخرش البته سرانجام قیدار خیلی هم نقطه چینی نیست تقریبا معلوم است چه می شود و چه خبر است اما بیوتن و ارمیا همان نقطه چین هستند.

=======================================
131
زمبور: ازآرمان ارمیایی تا مدارای قیداری
http://zambur.blogfa.com/post-236.aspx
محمدمهدی خالقی-اردیبهشت91

1-      ازنظر قالبی قیدار به شکل خطی روایت می شود. کمترین رفت و برگشت درزمان و شخصیت و دورشدن ازشیوه دو رمان برجسته قبلی، من او و بیوتن. ابتکارات جادویی[1] من او که بعضی هایش مثل سفید گذاشتن چند صفحه درمیان متن هنوز هم جزو مجهولات است، توقع ما از رمان فارسی را بالا برده بود. قالبی پرقدرت، قصه ای منسجم، محتوایی دینی و انقلابی، ازمن او بهترین رمان تاریخ ادبیات فارسی – این یک نظر شخصی است – را خلق کرد. بطور طبیعی هراثر نویسندة چنین رمانی با آن اثر مرجع مقایسه خواهد شد. بیوتن هم گوشه هایی ازمن او را باخود داشت؛ اما میان ماه من تا ماه گردون ...

2-      قیدار مثل بیوتن تک مضراب های درخشانی دارد. فصل شستن پای سید توسط قیدار درباغ که اشاره به روحیه انقلابی و شکنجه سید توسط ساواک دارد و ازنظر پرداخت هم خوب درآمده است. یا فصل غذادادن به پاپتی ها که به شدت اجتماعی است. اما همه رمان به خوبی این سکانس های خاص نیست. بازهم برخلاف من او.

3-      قیدار شخصیت جذابی دارد. لوطی و مرد، لفظ قلم و پهلوان منش. هم مراقبه شخصی دارد و هم مرام اجتماعی. درطول رمان بخوبی اطلاعات شخصیتش توزیع شده است. ضمن اینکه ازنظر فنی همانطور که کوره آجرپزی و افرادش درمن او خوب پرداخت شده بود، اینجا هم یک گاراژ ومخلفاتش درست ازآب درآمده است.

4-      نقص مهم قیدار تمرکز زدگی بر شخصیت اول و کم توجهی به شخصیت های جانبی است. درست چیزی که نقطه قوت من او بود. درمن او شخصیت های فرعی که کمترین حضور درقصه را داشتند - مثل ابوراصف- آنقدر پرقدرت و تأثیر گذار پرداخت شده بودند که نقششان هنوز هم ازذهن پاک نمی شود. دربیوتن هم شخصیت های فرعی خیلی بهتر ازقیدار بودند. حاج عبدالغنی نمونه خوبی برای این نوع ازشخصیت هاست. اما درقیدار خواننده تا آخر نمی تواند با شخصیت های فرعی ارتباط خوبی برقرار کند. ازشهلا گرفته تا صفدر و ناصر و پارکابی و سید و... ضمن اینکه کارکرد برخی ازاین شخصیت ها درقصه بلاتکلیف است و به نظر زیادی می آید.

5-      قیدار احتمالاً برگرفته ازیکی دو شخصیت بزرگ و پهلوان قدیم و جدید مثل پوریای ولی، تختی، طیب و ... است. شخصیت پردازی اورا باید درشخصیت و فرازو نشیب های روحی نویسنده جستجو کرد. به نظر می آید بالارفتن سن،  آرمان خواهی امیر خوانی را کاهش داده است. این فروکاستن، پس از ارمیا و ازبه به تدریج دربی وتن و قیدار خود را نشان داده است. قیدار بیش ازآنکه یک شیعه واقعی با تأسی ازامیرالمؤمنین باشد که جاذبه ودافعه اش هماهنگ و همساز بود و یکی بردیگری نمی چربید، نوعی شخصیت گاندی وار است. شاید این روند درآثار امیرخانی بی شباهت به آثار حاتمی کیا نباشد. البته امیر خانی هنوز ازنظر فنی توانسته نرم مناسبی را درآثارش حفظ کند و مثل فیلم های آخر حاتمی کیا قوت تکنیکی را ازدست نداده است.

6-      تأمل برانگیز ترین جمله کتاب همان روایت ابتدایی است:

" نسب نسل اول به ایمان برمی گردد، به ابراهیم حنیف که پدر ایمان بود... پای نسل دوم درخون است؛ خونی که می رسد به سرخی ردتیغ برگلوی اسماعیل ذبیح فرزند ابراهیم... اما سرسلسله ی نسل سوم، قیدار نبی، فرزند اسماعیل نبی، فرزند زاده ی ابوالانبیاء، ابراهیم نبی است که خود ، صفتش مدارای با مردمان بود و پدرپدران سلسله ی خاتم انبیاست... "

قیدار ازنظر امیر خانی پیام آور مداراست. عصبی است نه سلحشور. فاصله صحبت ها و عملکردقیدار درمخاطبی که به انتهای رمان نزدیک می شود، نوعی ناباوری نسبت به او ایجاد می کند. انتظار عمل درکنار حرف و هیاهو، انتظار ایثار و فداکاری نه فرار. به اواسط قصه که می رسیم. توقع ما ازقیدارچنان بالا رفته که توقع مجاهده درحد شهادت ازقیدار را داریم. مثلاً درحد مجید سوزوکی اخراجی ها. نه اینکه او با گاومیش[2] به کمک رسانی پشت جبهه بپردازد. اما پس ازاین قیدار زود فرو کش می کند. بهانه این رویکرد یکی ازتک مضراب های دوست داشتنی امیر خانی است : «خوش نامی قدم اول است... ازخوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود.. قدم آخر، گم نامی است... طوبا للغرباء!»

7-      قیدار ازقبیل پهلوان های خیرو لوطی و دربند خرافات و اضافات است، که درتاریخ معاصر یا شکار دربار می شدند و یا مثل طیب مرید علما وخصوصاً امام خمینی. اما اوج همراهی او با نهضت امام خمینی درانقلاب،، زمین زدن هشتاد گوسفند است. شاید گفته شود که این شخصیت پردازی اوست و درپردازش یک شخصیت باید قوت ها و ضعف ها و ... را دید. اما نویسنده محکم پشت قیدار ایستاده و بعنوان یک محبوب به او نگاه می کند نه یک منتقد. احتمالاً نویسنده رهبران یا بزرگان ما را اینچنین اهل مدارا می پسندد. اما این فقط بخشی ازواقعیت است. شخصیت های بزرگ ما جز مدارا خصوصیات دیگری نیز داشته اند. تختی مردم داری که جواب سیلی یک میوه فروش را نمی دهد، با سیلی به گوش شاپور، سند کشته شدنش را امضا می کند. این بخش ازروایت تاریخی درکتاب حذف شده است. یا طیب که مردم داریش زبان زد خاص و عام است، نه تنها ازمهلکه نمی گریزد و کوتاه نمی آید که جانش را درراه امام خمینی (ره) می گذارد. و ازهمه اینها مهمتر امام علی(ع) که به کودکان یتیم، سواری می دهد اما هنگام قدم زدن دربازار باخود تازیانه حمل می کند و شرح سلحشوری ها و کشته هایی که ازدم شمشیر او گذشتند، برصفحات تاریخ حک شده است. حداکثر امتیازی که به شخصیت قیدار می توان داد، یک لوطی جوانمرد است که به جای عمل انقلابی ازصحنه ها می گریزد و این عمل را به حساب مدارا می گذارد.



1- من او را نزدیکترین رمان فارسی به مکتب رئالیسم جادویی با نمونه هایی مثل صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکزمی دانند.

2 - ماشین بلیزر 12 سیلندر قیدار


=======================================
130
سطری به یادگار: قیدار..... آخرین اثر رضا امیرخانی

http://deltarak.blogfa.com/post-202.aspx
پرنیان-اردیبهشت91
قـِیدار نام آخرین اثر رضا امیرخانی است. کتابی که با استقبال گسترده ی مخاطبان مواجه 
شده است، در این روزهای برگزاری نمایشگاه کتاب تهران.نشر" افق" همانند دو اثر پیشین رضا امیرخانی (نفحات نفت و جانستان کابلستان )عهده دار نشر این کتاب شده است

=======================================
129
رویش‌نیوز: "قیدار" مردی که باید در پای او تمام قد از جا برخیزید
http://rooyeshnews.com/page/cultural/15541-3910301045706.html
...-اردیبهشت91
رضا امیرخانی نویسنده نام آشنای ایران است که شهرت وی بیشتر بخاطر رمان های گیرا و جذاب وی می باشد. "ارمیا" عنوان اولین رمان رضا امیرخانی نویسنده ایرانی می‌باشد. وی این کتاب را در سال 1372 هجری شمسی نوشت. این کتاب توانست جایزه برتر بیست سال داستان نویسی ادبیات دفاع مقدس ایران را در سال 1379 کسب نماید. شاید معروف ترین اثر امیر خانی که بیشترین تیراژ را هم داشته است، رمان "من او" باشد. اکثراً رضا امیرخانی را با نام همین رمان می شناسند و شاید آن را بهترین اثر وی میدانند. رضا امیرخانی به غبر از رمان در نوشتن سفرنامه و مقالات بلند هم موفق بوده و تا کنون از وی دو سفرنامه با نام های " داستان سیستان" و " جانستان کابلستان" و همچنین دو مقاله بلند با نام های " نشت نشا" و " نفحات نفت" منتشر شده است. نفحات نفت امیرخانی که نقدی بود بر مدیریت نفتی و دولتی ایران بسیار توانست نظر مخاطبین را جلب کند و از جمله موفق ترین کتاب های این حوزه به شمار می آید.

نکته دیگری که درباره امیرخانی قابل ذکر است تعلق خاطر وی به انقلاب، دفاع مقدس و حضرت امام است. اکثر کارهای امیرخانی در چنین فضاهایی نوشته شده است و خودش نیز با صراحت از آن دفاع می کند. امیرخانی که جنگ تحمیلی را دروازه بهشت می داند سعی کرده است که در بیشتر رمان هایش فضای آن روزها و یا حال و هوای این روزهای بچه های جنگ را به تصویر بکشد.

آخرین اثر امیرخانی رمانی است به نام " قیدار" که در نمایشگاه کتاب امسال برای اولین بار رونمایی شد و توانست مانند بقیه کارهای وی بزودی جای خود را در بین مخاطبین و دوست داران رضا امیرخانی باز کند. به گفته بعضی از منتقدان قیدار را می توان بهترین اثر امسال نمایشگاه کتاب نامید.

به گزارش رویش به نقل از خبرنامه دانشجویان ایران، "از ابن بابویه برمی گشتم. رفته بودم سراغ رفیقت. دلم هوس یک مرد کرده بود. زیر آسمان، که مردی نمانده بود، رفتم سراغ زیر خاکی ها. درخت را دیده ام که خشک می شود، سال که می گذرد، چگونه می افتد. کوه را ندیده بودم که بعد عمر، چگونه غبار می شود. از علائم قیامت در قرآن یکی همین است. غبار شدن کوه ها. می خواستم ببینم قیدار چگونه می افتد...از زیارت اهل قبور برمی گشتم، گفتم بیایم اینجا فاتحه ای هم برای شما بخوانم!"

کتاب قِیدار حکایت مردی است که درخت مردانگی را خود به تنهایی آبیاری کرده و پرورش داده. مردی که امثال او در میان ما کم نبوده و نیستند اما برای خودشان مرام و مسلکی دارند. مرام نامه شان را که بخوانی در مقدمه اش نوشته اند که: "خوش نامی قدم اول است...از خوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم بعدی بود...قدم آخر، گمنامی است...طوباللغرباء!"

رضا امیرخانی هم این بار راوی زندگی یکی از این مردان است. مردی به نام قِیدار. اهل تهران. صاحب یک گاراژ بزرگ با کلی ماشین سنگین. دست بده دارد و سر سفره ای که می اندازد کلی آدم دورش می شینن. حتی بارها شده وقتی به همراه شهلاجان- همسرش- به سفره خانه بین راه می رود همه سفره خانه را مهمان می کند.

کتاب قیدار ۹ فصل دارد که در هر فصل امیرخانی به بیان حکایتی از زندگی قیدار می پردازد. از فصل اول که به نام "مرسدس کوپه کروک آلبالویی متالیک" است و به ماجرای آشنا شدن قیدار و شهلاجان و ماجرای ماه عسل رفتن این دو می پردازد بگیرید تا آخرین فصل که خواندنی ترین فصل کتاب است اما برای لذت بردن از آن باید هشت فصل قبل را خوانده باشی.

فضای داستان مربوط به دهه پنجاه است و امیرخانی برای ترسیم فضای قبل از انقلاب از ابزارهای مختلفی استفاده کرده که بهترین آن ادبیات این رمان است. اصلاحاتی که برای نسل سومی ها شاید مانوس نباشد برای همین است که خواننده قِیدار با خواندن فصل اول کتاب مشغول دست و پنجه نرم کردن با اصطلاحات، لقب‌ها، اسم‌ها و در کل زبان خاص کتاب است اما همه‌ی هجی کردن‌های ناشیانه و دوباره‌خوانی‌ها، تنها یک فصل طول می‌کشد. بعد از آن تک تک شخصیت‌ها شروع می‌کنند به جان گرفتن و زنده شدن. این هنر امیرخانی است که همان اوایل داستان، طوری با شخصیت‌ها آشنایت می‌کند که می‌توانی راجع‌به هر کدامشان یک کتاب بنویسی، می‌توانی حدسشان بزنی و پیش‌بینی کنی که هر کدام در هر موقعیت و شرایطی چه می‌کنند ...

قِیدار رضا امیرخانی می توان گفت که همان فضای "من او" را دارد. فضایی که در آن به مخاطب مومن واقعی را معرفی می کند و اصول جوانمردی را به وی می آموزد. از موارد جالب این رمان این است که علی فتاح در رمان "من او" هم از دوستای قِیداره. از دیگر شخصیت های تاثیرگذار رمان قِیدار سید گلپا است. روحانی باطن داری که امیرخانی برای خلق این شخصیت از آیت الله گلپایگانی الگو گرفته است.

قبل از بیان بعضی از قسمت های کتاب باید اشاره کنم که عکس روی جلد کتاب نیز بی هدف انتخاب نشده. عکس زنگ زورخانه. جایی که پاتوق مردانی بوده و هست که برای رفت در گود رخصت از مولا می گرفتند.

مردان روزگار ما همیشه عادتشان دست گیری از دیگران بوده است. در قسمتی از کتاب، قِیدار به پیرزنی می گوید: "آدمی که می تواند برای چاقوی نامرد "بپا" بگوید، برای یک لقمه نان نمی رود دنبال دختر مردم، می آید گاراژ قِیدار...گاراژ قِیدار، لنگر کشتی شکست خورده هاست..." قِیداری که درِ خانه اش به "قاعده‌ی رد شدن یک آدم مظلوم " باز است تا به قول خودش مظلوم بتواند هر وقت می خواهد از آن رد بشه، یا در جایی دیگر می خوانیم که طبقه اول خانه قیدار ۲۰ تا اتاق دارد برای اینکه هر کس که در شهر بی جا و مکانه بیاید آنجا زندگی کند طوریکه خود قیدار هم نمی فهمد چه کسی می آید و چه کسی می رود...

درب گاراژ قیدار به روی همه باز است حتی برای سیاه و سفیدها. آدمهایی که فرسنگ‌ها از خود فاصله گرفتند و این قیدار است که برای نزدیک کردن افراد به خودشان و برای مقابله با بی‌قانونی و هنجارشکنی "فنِ جوال‌دوز" را می زند، فنی که هنجارشکن را با احساس و وجدانش زمین می‌زند. ولی به قول قیدار "اینها فقط یا سیاهند یا سفید ولی ما هرکداممان هزار رنگ داریم...گاهی قرمزیم، گاهی سیاه، پاری وقت ها هم سبز و پاری وقت ها هم وقتی گندمان در می آید، قهوه ای!"

و این کتاب حکایت مردی است که همنشین مردانی چون تختی و هم و غمشان نوکری پای دستگاه اهل بیت بوده.

بازهم جا داشت از جای جای کتاب، از نکات خواندنی رمان قیدار برایتان بنویسم ولی بگذارید برای حسن ختام بنویسم که وقتی قرار شد امام خمینی (ره) به ایران برگردند قیدار به میرزا سفارش کرده بود هشتاد گوسفند زمین می زنی برای سلامتی امام خمینی که طیاره اش سالم بنشیند...میرزا اعتراض می کند که یک گوسفند اگر حق باشد، کار خودش را می کند...سر گنج نشسته ای که هشتاد تا؟! که قیدار جواب داده بود حرفت حق میرزا اما آقا هشتاد ساله است. قیدار سالی یک گوسفند برای سلامتی اش به عالم بدهکار بوده است...

آخرین صفحه کتاب قیدار به نظر خواندنی ترین بخش کتاب است. آنجا که امیرخانی می نویسد:

"این کتاب نوشته نشد تا نامی از قیدار باقی بماند...که خوشا گمنامان!

نوشته شد تا اگر روزی در خیابان بودید و راه مرفتید و گرفتار پنطی و نامرد شدید، امیدتان ناامید شد، بعد یک هو پیش پای تان پیکانی یا بنزی ترمز زد و مردی چارشانه با موهای جوگندمی پیاده شد...

نوشته شد تا اگر روزی در بیابان، بنزین تمام کرده بودید و امیدتان ناامید شده بود، بعد جیپ شه بازی یا هامر اچ دویی ایستاد و از سمت شاگرد، زنی شلنگ و چارلیتری داد دست تان تا از باکش بنزین بکشید...

نوشته شد تا اگر روزی در هر گوشه ای از این عالم، مردی دیدید که دوان دوان یا لنگان لنگان، از دور دست...

تمام قد از جا بلند شوید و دست به سینه بگذارید...تا در افق دور شود...با گام هایی که هرکدام به قاعده یک آسمان است..."

رمان قیدار نوشته رضا امیرخانی به قیمت ۹ هزار تومان توسط انتشارات افق در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است.
=======================================
128
کافه حزب الله: قیدار
http://hassanpanah.blogfa.com/post/291/%D9%82%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1
مصطفی حسن‌پناه-اردیبهشت91

امیرخانی عزیزم؛ کتاب قیدارت را خواندم! مثل همیشه لاجرعه! در طول پنج ساعت پیوسته! الآن احساسم این است که ممکن است ببینمشان! بنزین اگر تمام کنم، حکماً استرس می گیرم!

تمام قد از جا بلند می شوم و دست به سینه می گذارم ... تا در افق دور شود ... با گام هایی که هر کدام به قاعده‌ی یک آسمان است ...

نشر افق آخرین کتاب آقای امیر خانی را ـ قیدار ـ با قیمت نه هزار تومان می فروشد.

=======================================
127
تن های تنها: شرح حال
http://loneliness6767.blogfa.com/post-55.aspx
احسان-اردیبهشت91
+ بازم اگه دوست داشتید، کتاب "قِیدار" رضا امیرخانی رو بخونید، معرکه س به نظر من.
=======================================
126
یک فنجان سیب: کافه  
http://js.blogfa.com/post-16.aspx
سورنا جوکار-اردیبهشت91

خلاصه این که سقراط گفته :

(اگر نتوانستی کسی را فراموش کنی مطمئن باش او نیز تو را فراموش  نکرده )

به قول قیدار* نمی دانم حق است یا نه ؟! ما که نبودیم یادمان بیاید  فقط

خاطرم هست قرارمان دیدار بود بی غل و غش حقٍِ حق!
=======================================
125
پایگاه خبری سلام فسا: “قیدار”همچنان باقیست…/تاملی در جدیدترین رمان امیرخانی
http://salamfasa.com/archives/4668
جلال زحمتکشان-اردیبهشت91

«قیدار» نام جدیدترین اثر رضا امیرخانی است که در نمایشگاه بین المللی کتاب امسال عرضه شد. این کتاب با استقبال زیاد از سوی دوستداران کتابهای رمان و بخصوص آثار امیرخانی روبرو شد.

«قیدار» روایت زندگی مردی است با همین نام که از گاراژداران معروف تهران در دهه پنجاه است. قیدار که از دوستان نزدیک جهان پهلوان« تختی» نیز بوده است جوانمردی است (نسبتاً) مؤمن و با اعتقاد. قیدار با توجه به اینکه دارای بزرگترین گاراژ تهران و صاحب دهها کامیون و تریلی و… است بسیار انسان سخاوتمند و دستگیر افراد ناتوان و کم توان است. نویسنده در ایت کتاب در صدد روایت سیر قیدار از خوش نامی و بزرگ نامی به بد نامی و نهایتاً گمنامی است.

آثار رضا امیرخانی و بطور مشخص رمانهای او دارای شباهتها و نقاط اشتراک بسیار زیادی هستند که اگر قلم شیوا و دلنشین نویسنده این ضعف را تا حدودی جبران نمی کرد حتماً به مرور از خیل مخاطبان پرشمار او کاسته می شد. یکی از آن اشتراکات این است که در آثار وی شخصیت و شخصیتهای داستان نوعاً اهل تهران و از نظر مالی تأمین و بالاتر از سطح متوسط جامعه هستند، نظیر سرهنگ خلبان «مرتضی مشکات» در «ازبه»، «ارمیا» در «بیوتن» وحتی خود امیرخانی در «جانستان کابلستان» که هیچ کدامشان در زندگی درگیر مسایل و مشکلات مالی و فقر نیستند ( شاید با توجه به این فضای فکری نویسنده قیمت بالای کتاب (نه هزار تومان برای چاپ اول!!) را چندان زیاد ندانیم، البته شاید اشکال به انتشارات «افق» برگردد نه به نویسنده، شاید هم به… این سخن بگذار تا وقت دگر…)، بی شک اینگونه شخصیت پردازی باعث میشود تا قشر زیادی از مخاطبان نتوانند به خوبی با شخصیتها همزاد پنداری کنند، هرچند اینجا باز این گیرایی قلم نویسنده است که به مدد او آمده و مخاطب را از همان ابتدا چنان در عمق داستان جای میدهد که در شادی ها لبخند بر لبانش بنشیند و در غمها اشک از چشمانش جاری شود.

از دیگر مشترکات آثار امیرخانی وجود شخصیتی وارسته در داستان است که در حیرانی ها معین شخصیت اصلی داستان می شود و عمدتاً لبّ پیام داستان از زبان او گفته می شود، مثل «سرگرد خلبان رحیم میریان» در «ازبه»، «درویش مصطفی» در «من او»، «سهراب» دوست «ارمیا» که شهید شده است در «بیوتن» و بالاخره «سید گلپا» در «قیدار».

دیگری نزاع همیشکی دو طرز تفکر یکی مادی و ظاهر بین و دیگری عمیق و معنویت گرا است که در «ازبه» در شخصیت «خلبان آرش تیموری» و «خلبان رحیم میریان»، در «بیوتن» بعنوان «نیمه مدرن» و «نیمه سنتی» ذهن «ارمیا» و در «قیدار» در تفکرات شخصیت «ناصر» و «قیدار» نمایان است.

عبارت رمزگونه ی «بیمه جون» و روشن شدن آن در انتهای بخش دوم داستان نیز تداعی کننده ی عبارت «آلبالیل والا» در «بیوتن» است که نهایتاً به «البلاء للولاء» میرسد. البته در قیدار نیز آنجا که ابتلاءها یکی پس از دیگری بر سر قیدار فرو میریزند عبارت «البلاء للولاء»ناخودآگاه در ذهن خواننگانی که «بیوتن» را خوانده باشند نقش میبندد.

بخشهای زیادی از داستان به شرح مرام بزرگوارانه ی قیدار میگذرد و در تصویر کردن خوش نامی و گنده نامی قیدار که بخش اول داستان را تشکیل میدهد بسیار موفق نشان می دهد. البته این منش لوطی گری بیشتر در سخاوتمندیقیدار خود را نشان میدهد وگاهاً در تواضع او نیز، و در موارد معدودی نظیر طب جوال دوزی قیدار زوایای دیگر این مرام خود می نمایاند.

اما بخش دوم داستان یعنی بد نامی قیدار بسیار کم رنگ و نامحسوس است و خوش نامی قیدار تا مرز گم نامی و حتی بعد از آن نیز آشکار است. بد نامی قیدار فقط نزد بدخواهانی چون «شاهرخ قرتی» و حکومت آشکار میشود که از ابتدا قیدار نزد آنها خوش نامی نداشت که بدنام شود.

بخش سوم نیز که سهم بسیار کمی از حجم داستان را به خود اختصاص میدهد گمنامی قیدار است که در واقع این قیدار است که از نام بزرگش جدا میشود و با بی نامی و گم نامی خو میکند و نام قیدار که همچنان در بین مردم و علی الخصوص اهالی لنگر پاسید آوازه دارد، الگوی نسلهای بعدی مثل «هاشم ریزه» میشود.

در طی داستان در رفتار و شخصیت قیدار گاهاً تضاد و تناقضاتی دیده می شود. پر واضح است که نویسنده می خواهد قیدار را بواسطه مردانگی و مردم داری او تقدیس کند، اما شخصیت قیدار -که بانی هیأت عزای امام حسین «سلام الله علیه» ، و از شیفتگان ان حضرت و شهدای کربلا علی الخصوص حضرت جون «علیه السلام» است و مرید و معتمد سید گلپا، آن سید باطن دار- با برخی رفتارهای او مثل رفتن و نشستن در بزم رقاصه ی اول تهران در گاراژ و یا اجازه دادن به او و سیاه و سفید ها برای زدن و رفصیدن در لنگر پاسید – که هم حسینیه دارد و هم مجلس رقص و آواز!!- و تماشا کردن قیدار… جور در نمی آید. به فرض که بپذیریم که قیدار یک انسان عامی است در زمانی که این مسایل عادی بوده و نویسنده هم قصد الگو نشان دادن قیدار در همه جهات را ندارد، به هیچ وجه نمیتوان پذیرفت از «سید گلپا» که یک روحانی باطن دار است که بگوید «این جا از مینی ژوپ می آید تا روبنده، من را به ظاهر کاری نیست»!!!، اگر این حرف را قیدار زده بود شاید قابل اغماض بود و حتی اگر از «شیخ شومبول» بود به راحتی قابل پذیرش بود و خلاف توقع نبود، اما اینچنین حرف و تفکری از جانب «سید گلپا» که مهر تأیید به دنبال دارد می تواند آثار مخربی به دنبال داشته باشد، فتأمل!.

به هر روی قیدار داستان کسانی است که اکنون نیز در میان جامعه ما هستند و مثل قیدار گم نام. شاید مثل قیدار گنده نام نبوده اند و شاید از ابتدا گم نامی اختیار کرده باشند. البته باید دانست که قیدار شدن حتماً نیاز به داشتن مال و مکنتی چون قیدار ندارد و قیدار بودن تنها به سخاوت و سفره داری نیست، چه بسیار سیاه و سفیدهایی که محتاج کمی محبت اند، و در محبت هیچ کس از قیدار فقیر تر نیست…

=======================================
124
عشق کوچولوی من: یادداشت یک کمک آشپز
http://amirmahdikarimi.blogfa.com/post-162.aspx
مامان اکرم-اردیبهشت91
عصر که رسیدم به میدان انقلاب، آتش عشق قدیمی ام به جانم افتاد! مدت ها بود که در کتاب فروشی ها قدم نزده بودم. راه افتادم و ویترین ها را با ولع ورانداز می کردم، دنبال رمان قیدار می گشتم، پیدا نکردم، اما چشمم افتاد به آخرین کتاب مصطفی مستور و خریدمش.
=======================================
123
کوثرانه: نگاهی به رمان «قِیدار»
 
http://kosaraneh.com/1391/02/gheydar/?utm_source=friendfeed&utm_medium=web&utm_campaign=ffdirect
کوثر-اریبهشت91

«قیدار» رمان جدید نویسندهٔ «منِ او» و خالقِ «علی فتاح» و «درویش مصطفا» است. داستانِ مردی… جوان‌مردی گاراژدار که بیش از صد اتول و راننده دارد و هر کدام را به نحوی اسیر مردانگی خودش کرده و زیر بال‌وپر گرفته است. روایتِ خوش‌نامی که بعد از گذر از بدنامی به گم‌نامیِ غربت می‌رسد.

...

عدمِ وجودِ پی‌رنگی قوی در این رمان، در قیاس با رمان‌های پیشینِ نویسنده، این گمان را به ذهن متبادر می‌کند که نویسنده در نگارش و تکمیل این رمان، دچار شتاب‌زدگی بوده و چنان که باید، زمان صَرفِ نگارش و پرورش و خلقِ موقعیت‌های بدیع و متفاوت نکرده است.


حاشیه: قیدارخوانی برایم، دست‌کم تا نیمهٔ اول داستان، حکمِ تعقیباتِ نماز داشت که وقت دل‌مردگی، دلم باش صفا پیدا می‌کرد.

این متن عینا در سایت ارمیا کار شده است.
=======================================
122
روزنه‌ای به رنگ: خطا
http://alcor18.blogfa.com/post-77.aspx
AlcorStar -اردیبهشت91

زیاد تو زنده گی خطا کرده ام, خیلی بیش تر از تو؛ برای همین با آدم خطاکار راحت ترم.

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد, مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ...

این حرف سنگین است ... خودم هم میدانم. خطانکرده, تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آک بند در آمد, فلزش معلوم میشود, اما فلز خطا کرده رو است, روشن است ... مثلِ این کفِ دست, کج و معوجِ خط ش پیداست. از آدمِ بی خطا می ترسم, از آدم دو خطا دوری میکنم,

اما پای آدمِ تک خطا می ایستم ... با منی؟

شهلا وسط گریه لب خند می زند و سر تکان می دهد:

ـــ با تو ام ...

نمی گوید با شما ... میگوید , " با تو" .

قیدار – رضا امیرخانی

=======================================
121
The Other Side:پايان قيدار

http://otherside.blogfa.com/post/18
من-اردیبهشت91
*ديروز از اون روزهايي بود كه دكمه آف از اول صبح خورده شده بود و تا ساعت 9 شب همچنان آف مونده بود...

سردرد و حالت تهوع كل روزمو تعطيل كرد و تمام مدت چه وقتي تو اداره بودم چه وقتي اومدم خونه خوابيده بودم..

اما تنها ماحصل اين آف بودن اين شد كه حدود ساعت 9.5 سي صفحه آخر رمان قيدار رو خوندم و تموم شد!!!.از بين كتابهايي كه ازنمايشگاه گرفته بودم اين اولين كتابي بود كه شروع كردم و ديشب تموم شد..

اگه بخوام نظرمو بگم شايد تنها كاري كه كردم وقتي صفحه آخر رو خوندم اين بود كه برگشتم چند جايي رو كه خط كشيده بودم دوباره خوندم  و بعدش تمام...همين ...!! تمام بدون هيچ حس خاصي..بدون اينكه آخر داستان متعجبم كنه يا خوشحالم كنه يا ناراحتم كنه...وقتي كتابو بستم دقيقا هيچ حس خاصي نداشتم...انگار آخرش اصلا مهم نبود و مهم جملات و اتفااقات داخل متن بود كه مهم هاش زيرش خط كشيده شده بود...

و البته دوباره خوني بخشهاي صحبت "سيد گلپا" در مورد "رجل" و ....

 مثل "من ِ او" كه وقتي تمومش كردم دقيقا دچار همين بي حسي شده بودم ..و البته" منِ او " به نظرم قوي تر از قيدار بود...

و حالا "كمي ديرتر" ِسيد مهدي شجاعي رو شروع كردم...و سعي ميكنم موقع خوندن كتاب اون جبهه ايي كه در مقابلش دارم رو ايگنور كنم و بي طرف باشم :)...

و چه جالب بود كه آخرين جملات رمان قيدار اشاره داشت به اين آيه "وجاء من اقصى المدينة رجل يسعى [يس 20]" و "وجاء رجل من اقصى المدينة يسعى [قصص 20]" و ابتداي كتاب سيد مهدي شجاعي هم با "وجاء من اقصى المدينة رجل يسعى [يس 20]"..شروع شد...


در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(6) اثر امیرخانی پدیده نمایش‌گاه امسال بود+ خرید تلفنی از سام
.آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(5) +گاراژ قیدار باز است حتا برای شما
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(4)+قیدار مرا به من او برگرداند
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(3)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(2)
. آن چه در وب راجع به قیدار نوشته‌اند(1) +مردم ایران برای خرید کتاب عاقبت صف کشیدند

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٥٩٧٨
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.