تاريخ انتشار : ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧

سرلوحه چهل و يکم :
يک مغالطه اجرايی !
قبل‌النشر: اين نوشتار به بهانه‌ی مراسمِ اولين سال‌روزِ حماسه‌ی دوم خرداد در سالِ 1377 نوشته شد. با توجه به فضای بازِ مطبوعاتی در آن دوران، اين نوشته طیِ مراسمِ پرشكوهی در هيچ‌كدام از نشرياتِ آن روزگار فرصتِ انتشار پيدا نكرد، از كيان تا كيهان!

جستارگشايي

در اين نوشتار سعی گرديده است تا ناتوانیِ پاره‏ای از دست‏گاه‏های فكریِ تمدنِ غرب در حلِ مسائلِ خودی به رشته‌ی كلام كشيده شود.

اين ناتوانی به ضعفِ سيستميكِ آن دست‏گاه مربوط است، اما در ادامه‌ی نوشتار يك نمونه از مغالطاتی كه بعضی به سببِ اين ضعف بدان دست مي‏يازند، آورده شده است.


يک مغالطه اجرايی !

فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، انصار، جامعه‌ی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفت‏گوی ميانِ تمدن‏ها...

* * *

امروزی روز، علمای تاويل متن بر اين باورند كه دوره‌ی تعاريفِ جامع و مانع سپری گشته است. نمي‏توان تعريفی پيدا كرد كه به رایِ قدما، جامع يار باشد و مانعِ اغيار. عدمِ صلبيتِ معانی ، عالمِ فكر را از خرخشه‌ی ذهنیِ اسامی به قشقرقِ عينیِ مرادها ره‏نمون گشته است.

آن چه معناشناسان در اسامی مي‏‏بينند، نه ذاتِ اسامی است و نه اعراضِ نه‏گانه‏ای كه مي‏توان در هر اسم جست. آنان ناشكيب‏تر از آن هستند كه تجربه‌ی گذشته‏گانِ‏شان را عبث، ديگر بار تجربه كنند؛ پس از هر نام، در پیِ معنا نيز بر نمي‏آيند. هر نام را - بل هر معنا را - نشانه‏ای مي‏دانند كه چيزی از آن مراد مي‏شود. آنان نيك دريافته‏اند كه هيچ معنايی ، پديده‏ای جهان‏شمول و فراگير نيست. لذا آن چه را پی مي‏گيرند، مراد از معنای هر نام است؛ نه خودِ آن نام و نه حتا معنای آن. آنان دريافته‏اند كه ارزش، تبعِ شيوه‌ی مرادخواهی است.

او كه اول بار نامی بر چيزی - انتزاعی يا انضمامی ، آفاقی يا انفسی - مي‏نهد، تنها نشانه‏ای را در شرايطی و هستاری بر آن چيز مقيد مي‏كند. ديگرانی كه از آن نام استفاده مي‏كنند، مرادشان آن " چيز " است و نه بيش. آن ديگران، از شباهت‏ها استفاده مي‏نمايند و در شرايط و هستارِ ديگری ، چيزِ ديگری را - مسبوقِ به سوابق - به همان نامِ ابتدايی بر مي‏خوانند.

اگر ما نيز استفاده‌ی از آن نام را برگزيديم، لاجرم به شباهتی - گيرم خرد و ناچيز - ميانِ آن چيز و آن شرايط و هستار، با موقعيتِ ابتدايیِ‏ آن نام نزدِ واضعانِ آن، اذعان نموده‏ايم. جستار در خودِ اسامی ، ذاتِ آن‏ها و حتا اعراضِ آن‏ها، بدونِ توجه به مرادی كه در يك فرهنگ از آن معنا برداشت مي‏شود، راه را برای غلط‏انديشی مي‏گستراند.

بدين حساب در يك ديدِ مآل‏انديشانه، اين كه گروهی در نام نهادنِ شيءی - انتزاعی يا انضمامی ، آفاقی يا انفسی - اسمی قرارداد كنند و به نامی اتفاق بنمايند، هيچ انگاره‏ای را - خواه ارزشی ، خواه فرهنگی ، خواه دينی - نفی نمي‏كند. جدال بر سرِ مرادخواهی آنان است.

اين كه من و شما قرارداد كنيم كه از اين پس در عالمِ مقالِ مشتركِ‏مان به مثال به هم بگوييم دوست، امری برتافتنی است. من از اين سپس به شما خواهم گفت دوستِ‏ من! هيچ كس را حقی نيست كه به اين قرارداد ايرادی كند، چه كه مرادِ من از اين نام، در حيطه‏اش، مشخص و معين گرديده است و دستِ بالا نشانه‏ای است برای شناسايی . حال اگر من گفتم زيرا كه دوستِ من هستی - و في‏المثل به استنادِ فلان روايت - مرا بر تو حقوقی است و تو ملزم به احقاق آن‏هايی ! آن زمان هر عاقلِ منصفِ بااطلاعاتی شيوه‌ی مرادخواهیِ مرا در مي‏يابد و مختار است بر ايراد نمودنِ به آن. تا زمانی كه يك اسم فقط نشانه‏ای برای شناسايی شي‏ء باشد، هيچ پندارِ ارزشی در آن راه نمي‏دارد. آن‏چه پای پندارهای ارزشی را به ميان مي‏كشد، شيوه‌ی مرادخواهی است. حتا اگر اسمی موجباتِ وهن را برای شيء پديدار كرد، باز نزاع در شيوه‌ی مرادخواهی است و نه در خودِ اسم! گيرم اين دو قرابت داشته باشند.

اين بود رويكردِ نخستين به بحث. دو ديگر اين كه از هر اسم - به لحاظِ تفاوتِ طبيعیِ زبانی و فرهنگی و غيرِ اين‏ها - مي‏توان مرادهای گوناگون برداشت كرد. هر جمله در نظرِ فرهنگ‏های گوناگون، گوناگون معنا مي‏يابد. جمله‌ی " پا را ستون كن و خيمه‏ای سنگين بزن! " در نظرِ يك ايلياتی بي‏معنا، بل مهمل است؛ حال آن‏ كه در مكالمه‌ی دو كشتي‏گير كاملا مفهوم‏رسان است! پس شايسته است كه مراد از معنای هر نام در هر عالمِ مقال، تا حدِ امكان گشايش يابد. و اگر اين‏چنين نشود، سوابقِ متوسعِ هر معنا به جای مراد رخ مي‏نمايند و چهره بر مي‏كشند.

* * *

طرفه اين است كه اين بحث در روزگاری به كلامِ نوين داخل گرديده كه زمان، ساحتِ تفكرِ ترجمه‏ای است. دنيای كوچكِ متفكرانِ بزرگ، به دنيای بزرگ متفكرانِ كوچك بدل گرديده است. و در اين تنازعِ بقای انانيت و نحنانيت پاره‏های افكارِ مثله، پوزه به پوزه مي‏گردند. هر كسی پاره‏ای به چنگ بر مي‏كشد و از خودِ ديگران به خودی ديگر مي‏گريزد. بي‏فرصتی و مجالی برای هضمِ آن‏چه از هر پوزه‏ای طعمی بر گرفته است. پاره‏استخوانِ غنيمتی هم چنان است كه از رنگ و بوی اوليه‏اش چيزِ دندان‏گيری به جا نمانده است! از آن‏جا كه در اين روزگار برای دست‏گاهِ فكری ، جهاز رابعه‌ی هاضمه‏ای در شكنبه‌ی مغز منظور نگرديده است و دورِ زمان و چرخشِ فلكِ غدار نيز فرصتی به كفايت برای نشخوار فراهم نمي‏آورد، پس معانی نمودار نمي‏شوند. لذا اگر مراد از معانی به عين در آمد، شايد چيزی فهم گردد و اگر نه...

* * *

فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعه‌ی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفت‏گوی ميانِ تمدن‏ها...

* * *

آن معانی كه از ساحتِ ترجمه به عالمِ مقالِ علوم ره يافتند، هم‏راهِ خود عالمی ديگر را نيز يدك كشيدند. لغات و معانیِ يك علم با خود نه فقط آن علم را، كه منظومه‏ای فكری را نيز تحفه آوردند. لذا نمي‏توان در اين عالم ترجمه‏ای زنده‏گانی نمود و به غفلت خود را از منظومه‌ی فكریِ ايشان يله انگار نمود. برای استيلای يك عالم، يك تمدن و يك فرهنگ فكری ، ابتداءا هجمه‌ی لغات و اسامی و معانی - برای گفت‏گوی قابلِ مفاهمه - ضرور است. اين ضروره را اصحابِ تهاجم نيك واقف بودند و لذا نه هامش، كه اصلِ يرليغِ هجمه‏شان نيز به همين اسامی نگاشته شده بود.

در عالمِ مقالِ علوم طبيعی اين فتنه آن‏چنان شاذ و نادرالامثال و نوظهور بود كه همه‏گان را مفتون نمود، پيش از آن كه به فتنه‏اش در يابند. نوز، الگوريتم و خوارزمی با يك‏دگر مي‏زيستند و نجوم همان آسترونومی بود. نيز، ميانِ سرخ‏رگ بزرگ - ام‏الشرايين - و آئورت - آورتا - و نشتر و اسپكولوم چندان تعارضی پديدار نگشته بود؛ چرا كه هر دو يك چيز را نشان مي‏دادند. چيزی انضمامی و مشت‏پركن. مراد و معنا هر دو در همان " چيز " مشهود بودند. پس ضارِ منظومه‌ی فكریِ جديد نهفته ماند و غلبه‏اش بر دست‏گاهِ فكریِ قديم حكم شد. به حكمِ اين غلبه، پزشكی كه دكترا داشت، جای طبيبی را كه حكيم بود گرفت. و اتفاق را ضررِ روشنی نيز متوجهِ مرضا نگرديد. پس به ساده‏گی بنای علمِ طبيعیِ قديم مضمحل گشت و بنای مرتفعِ غربی بر ويرانه‌ی آن قد برافراشت. " منافع للناس " هم داشت، " و فيهما اثم كبير... " هم در موجاموجِ فتنه غريق شد! فلذا نه صنعت‏گرِ امروزی شيخ‏بهايی را مي‏شناسد و نه پزشكِ اين روزگار از تاريخِ طب سرزمينش چيزی مي‏داند و نه دانش‏آموزِ اين بوم در هياهوی نظامِ واحدی و نظامِ قديم از نظاميه‌ی مملكتش چيزی به خاطر دارد. پنداری پيش از دارالفنون در اين ملك همه‏گان مشغولِ پهن خشك كردن بر سرِ بام بوده‏اند. و اين تمامتِ مصيبت نيست. مصيبت آن‏جايی نمود مي‏يابد كه جماعت نيازی به دانستنِ پيشينه‏شان نيز احساس نمي‏كنند. فتامل.

صعب و سخت، هجمه‌ی لغات و اسامی و گم‏گشته‏گیِ مرادها، در عالمِ مقالِ علومِ انسانی بود. آن‏جا بود كه اسامی و معانیِ ترجمه‏ای ، نه تنها جاي‏گزينِ اسامی و معانی اصيل شدند، بل با خود ارمغانی شوم كه همانا دست‏گاهی فكری بود، به گرم‏دستی آوردند. عالمِ تفكرِ متفكرانِ بزرگ را از آبشخورِ بحر اصالت توحيدی منقطع كردند و به جاي‏گزينِ اين بحر، لولئينی كج‏دار و مريز به دست گرفتند كه به اراده‌ی ميرآب هر از گاهی به قاعده‌ی چرِ بزغاله‏ای متفكرانِ كوچك را نه سيراب كه ترلب مي‏نمود...

* * *

فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعه‌ی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفت‏گوی ميانِ تمدن‏ها...

* * *

غلبه‌ی علومِ انسانیِ غربی كه به تقدم و قوت و گرم‏دستی حاصل آمد، ماحصلِ غلبه‌ی تمدنی بود كه بر شركِ جلی پايه‏گذاری شد. اين تمدن از آن‏جا آغازيد كه يكی عقده‌ی فروخورده‌ی ديگران را قی كرد كه " خدا مرده است " و گره از كارِ فروبسته‌ی ايشان گشود. اين‏جا نيز در حينِ غلبه، قوادان و پااندازانِ اين وصلتِ شوم كه ميانِ مردی هرزه با زنی عفيفه در مي‏‏گرفت به فراخور، صداقِ معلوم را فراچنگ آوردند. اين صداق نبود مگر همان فريادِ " خدا مرده است! " كه باری ؛ نهان‏روشی و جبنِ اينان هرگز تاب‏آورِ چنين فريادی نبوده و نخواهد بود. پس به پرده‏ای نوشتندش و به ديواری آويختندش... غافل از اين كه رغمارغمِ آمالِ ايشان، موريانه‏های اين ديار - كه نيستند جز من و تو - برای بقا و نه از سرِ هدا، همه‌ی معلقاتِ سبعه‏شان را خواهند آشاميد و از اين پرده نيز جز " خدا "، باقی را خواهند جويد. لذا از پرده‌ی " خدا مرده است " جز " خدا " نماند و همين در ميانه‌ی هجمه و قوادی و غلبه، ما را ميانِ شركِ جلی و كفرِ خفی مذبذب نمود. تا آن زنِ عفيفه بيوه‏ای لجوج شود و مردِ مطلق هرزه‏ای عربده‏جو. مذبذبين بين ذلك، لا الی هوولاء و لا الی هوولاء...

* * *

در اين ميانه ضيق‏ترين ساحت، ساحت ترجمه‏ای در علومِ انسانی است. در اين ساحت به هم‏راهِ اسامی نه فقط معانی كه معايير نيز معبر مي‏زنند. مرادِ از معانیِ ابتدايی ، در همان عالمِ غرب و در همان هستار و شرايط موقوف باقی مي‏ماند و آن‏چه بدين عالم، ره مي‏يابد، همانا اسامی و معانیِ بي‏مراد مي‏باشد.

آن‏چنان كه رفت، در عالمِ علومِ طبيعی ، به ظاهر، تخريبِ بنای علومِ پيشينیِ خودی چندان كارِ صعب و سهم‏گينی نبود. اما در علومِ انسانی اين بنا ريشه در جايی داشت كه دستِ پااندازانِ فرهنگ غرب به ساده‏‏گی بدان يازيده نمي‏شد. اين مايه‌ی توفق نيز از همان وسوسه‏ای بود كه در سينه‌ی مردم نهاده شده بود. فلذا بنای پيشين ماند و بنای پسين در كنارِ آن قد علم نمود. اما تذبذب وقتی حاصل شد كه دست‏گاهِ فكری جديد از عهده‌ی حلِ معادلاتِ باقي‏مانده‌ی قديم بر نيامد.

زمانی كه دست‏گاهِ فكریِ عالمِ غرب را في‏المثل در عالم مقالِ جامعه‏شناسيك به اين عالم و در اين هستار وارد نموديم، تا اين‏جای كار هيچ كنشِ ارزشی رخ نداده است كه به واسطه‌ی رخ‏دادش رخ‏تابی روی دهد. معضل هنگامی به وقوع مي‏پيوندد كه با اين دست‏گاه در صددِ حلِ مساله‏ای برآييم.

* * *

فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعه‌ی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفت‏گوی ميانِ تمدن‏ها...

* * *

گروهی ماننده‌ی انصار يا انصارِ حزب‏ا... يا انصارِ ولايت، يا هر نامِ ديگری ، در اين مملكت چهره مي‏كنند. - در اين مقال هيچ پنداری ارزشی راه نمي‏دارد، ضمنِ آن كه مجالِ بحث پديدارشناسانه‌ی انصار نيز در اين مختصر پی گرفته نمي‏شود (1)- از آن‏جايی كه جامعه‏شناسی بومی در اين مملكت وجود ندارد، و به معنايی ديگر هيچ جامعه‏شناسی جز در ساحت ترجمه به اين مملكت نظر نيافكنده است، و حتا زحمتِ يك تحقيقِ ساده‌ی ميدانی را به تای اطوی شلوارِ خود هم‏وار نديده است، لذا بالسرعه در پیِ شبيه‏سازیِ اين نحله با سايرِ نحله‏های موجود در كهن‏الگوی ذهنیِ جامعه‏شناسیِ وارداتی و ترجمه‏ای بر مي‏آييم. تفكرِ غيرِ اصيل و غير متصل به سرچشمه كه از همان لولئينِ كج‏دار و مريز لب تر مي‏كند، اسامی و معانیِ غربی را به عنوانِ گامِ نخستِ شبيه‏سازی جاي‏گزينِ اين نام مي‏كند. " انصار " تبديل مي‏شود به " گروهِ فشار "، و " انصاری " تبديل مي‏شود به " فاشيست " و در بعضِ مراتب نيز " آنارشيست " و " غيره‏ايست! "

آن‏چنان كه پيش‏تر آمد صرفِ نام‏گذاری نمي‏تواند موجباتِ گله‏گذاری را فراهم آورد. قراردادی ميانِ عده‏ای نهاده مي‏شود تا از اين پس به " چيزی "، " نامی " بنهند. گر چه با روي‏كردِ پديدارشناسيك مي‏توان اين دگرديسیِ نام را نيز به نهان‏روشیِ واضعانِ آن مرتبط نمود. چه اجبارِ بنيان‏كن و خان‏مان‏براندازی ما را مجبور نموده است كه از اين سپس به " انصار "، " فاشيست " بگوييم؟

پيش‏تر معروض افتاد كه اگر صرفِ نام‏گذاری مطرح بود، موجبی برای اين مقال موجود نبود. اگر قرارداد مي‏شد از اين سپس به " انصار " گفته شود " اسبيليت " - كه در اصل يك واؤه از قبايلِ مهجورِ زونی است و كسی از جمله نگارنده‌ی حقير بر معنای آن واقف نيست - كسی را حقِ اعتراض و گله‏گذاری نبود. مشكل در اين موضع است كه واؤه‌ی " فاشيسم " در دست‏گاه فكریِ ديگری صاحبِ معنا است. و با خود نه تنها معنايش را كه مراد از معنا و ديگر معاييرِ شناختیِ آن دست‏گاه را به تحفه مي‏آورد.

دو عامل مفروز توامان اين دگرديسیِ نام‏ را به وجود مي‏آورند. اول، نهان‏روشی و جبنِ قائلان. پندارِ گوينده‏گان بر اين است كه صريح نام بردن از اين نحله، موجباتِ صراحتِ بيش‏ترِ مقابلين و مدافعين را فراهم مي‏آورد و نحله نيز موضع‏گيریِ صريح‏تر مي‏نمايد. فلذا با اين تغييرِ نام هم مدافعين در مقام رضايت مي‏افتند كه معشوق به غمزه حلِ مشكل كرد و هم مخالفين دست‏آويزی برای موضع‏گيریِ مستقيم نمي‏يابند كه نه ما، بل رقيب نيز چنين معتبر نخواهد ماند. و در اين بازیِ موش و گربه همه‏گان خواهند گفت كه گربه بوده است... ضمنِ آن كه با نام نبردنِ صريح، امكانِ پرده‏پوشیِ خطايا بعد از مقابله‌ی مخالفين محفوظ خواهد ماند، كه سر جنگ با كسی نبود، از جمله با شما!

دو ديگر اين كه با نام نهادنِ نحله‌ی " انصار " به " گروهِ فاشيست "، " آنارشيست " يا " گروهِ فشار " از يك معنای با پيش‏ذهن استفاده مي‏شود. همان‏گونه كه انصار نيز ابتدا با عنوان " انصارِ ولايت " همين كاركرد را مدِ نظر داشته‏اند. اين دگرديسی ، موجب خواهد شد كه ذهنِ مخاطب ابتدا به معنای علمیِ " فاشيسم و ... " منعطف شود، پس آن‏گاه در عالمِ واقع به دنبالِ مصداقی بر اين مبنا بگردد كه بالضروره در اين جست و جو نيز موفق خواهد شد. پر واضح است كه اين يك حربه‌ی غيرِ علمی و با استفاده از خطای روش‏شناسی می باشد.

اين دو عامل تواما قائلان را به دگرديسیِ نام، في‏المثل " انصار " به " فاشيسم " ترغيب مي‏كند. عاملِ اول اگر نه جبن، نهان‏روشیِ گوينده را نمودار مي‏كند و عاملِ دوم اگر نه مغالطه‏گری ، خطای علمی -منطقیِ وی را. و نزدِ عاقلانِ منصف به جز اين دو عامل، آيا عاملِ ديگری برای اين دگرديسیِ نام يافت مي‏شود؟! كه يافت مي‏نشود، جسته‏ايم ما!

* * *

فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعه‌ی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفت‏گوی ميانِ تمدن‏ها...

* * *

در موردِ عاملِ دوم، كه همانا خطای علمی -منطقی در استفاده از يك پيش‏معنا است، ذكر نكاتی ضرور است.

اول: اگر كسی نامِ " فاشيسم يا ... " را برگزيد، حتا بدونِ هيچ استدلالی ، لاجرم به شباهتی - گيرم خرد و ناچيز - ميانِ " انصار " در شرايط و هستارِ جاری و ساری ، با موقعيتِ ابتدايیِ‏ " فاشيسم يا ... " نزدِ واضعانِ آن، اذعان نموده است. از آن‏جايی كه اين نتيجه‌ی جامعه‏شناسيك متكی بر هيچ روشِ تحقيق و نظريه‏ای نيست، لذا دستِ كم بايستی به ذكرِ تشابهات پرداخت - كه عمومِ قائلان از اين واجبِ سهل نيز روي‏گردان هستند.

فاشيسم در غرب در ايتاليا و در دوره‌ی بنيتو موسيلينی ظهور پيدا كرد و گسترش يافت. طرف‏دارانِ دل و روده به هم زنِ موسيلينی كه از او بتی ساخته بودند و گرداگردش مي‏چرخيدند و قربانی نيز نثارش مي‏كردند، فاشيست نام گرفتند. حال آيا مي‏توان خرده تشابهی ميانِ فاشيسم در ايتاليا در آن دوره و انصار در ايران در اين دوره پيدا نمود؟ آن هم به صورتِ پديدارشناسيك يا به لحاظِ ماهوی . به بيان علمی ، شباهتِ كاركردی و عمل‏كردی و خدمتی به لحاظِ روش‏شناسیِ علمی نمي‏تواند توجيه‏گرِ تشابه در جامعه‏شناسی باشد. (2)

همين گونه است تامل پيرامونِ " آنارشيسم و ... ". آيا امروزی روز كه واؤه‏ها تا اين مايه محلی و موضعي‏اند كه متخصصان حتا ميانِ دموكراسیِ فرانسوی و دموكراسیِ سوييسی و يا آنارشيسمِ دوره‌ی فرانكو با آنارشيسمِ امروزينِ مبتلا بهِ جوانانِ امريكايی توفير قائل هستند، مي‏توان بي‏هيچ پايه و مدركی و صرفا با استفاده از يكی دو تشابه كاركردی و خدمتی ، " انصاری " را با " آنارشيست " يكی دانست‏؟ بي‏پايه و مدرك و خارج از منظرِ علمی سخن گفتن در اين مقال كار را بدان‏جا مي‏كشد كه كسی بيايد و از تريبونی - سخن‏گاهی - بگويد: " ليبراليسم! ( كذا) همان كسی است كه زمين‏هايی متری سه هزار تومانِ پاسداران را كرد سيصدهزار تومان! " و اين گونه مي‏شود كه هر كسی از ظنِ خود، يار مي‏گردد و دشمنِ دانا به از ...

دوم: تكيه روی تشابهاتِ كاركردی ، كار را بدان‏جا مي‏كشاند كه به راحتی يك واقعيت در آنِ واحد به دو امرِ متضاد و بل متناقض منتسب گردد. مثالی از اين نقيض‏نما كه خود مويد خطای قائلين است، نام‏گذاری توامان جنبشِ آنارشيستی و گروهِ فاشيستی روی يك نحله - انصار - مي‏باشد.

سوم: اگر چه در اين مقال بيش‏تر از مضارِ اصطلاحاتِ تمدنِ غرب سخن رفت، اما هيچ دست‏آويزی موجود نيست كه بدونِ استدلال و برهان، با اصطلاحاتِ موضوعه در فرهنگ خودی ، به جنگ اصطلاحاتِ وارداتی رفت. در اين نهج نمي‏توان بدونِ روي‏كردِ علمی در اين‏همانیِ فلان دسته با خوارج و سنجيدنِ ديگری با قرمطيون و تناسبِ اين يكی با فلان زنديق و ديگرِ اين مغالطات پای فشرد. حتا بدونِ استدلالِ موضعی ، سنجيدنِ اين دوره با دوره‌ی صدرِ اسلام و اين حكومت با حكومتِ اميرالمومنين موجباتِ غلط‏انديشی را فراهم مي‏كند. البته ذكرِ اين نكته به جا است كه در اين نهج دستِ كم معاييرِ خودی در دست‏گاهِ فكری معبر مي‏زنند، كه امری نيك و آرزوكردنی است. لذا اگر اين روش با تفكرِ استدلالی هم‏راه شود، غايتِ مطلوب است. اما پيش‏تر نگاشته شد كه در استفاده از واؤه‏های تمدنِ غرب - حتا هم‏راهِ با تفكرِ استدلالی - از آن‏جا كه معايير نيز از آن دست‏گاه معبر مي‏زنند، آن روش مذموم است.

چهارم: تا در اين مملكت كسی خود را موظفِ به كار و تحقيقِ ميدانی و پيمايش و نمونه‏گيری نداند، هيچ سازوكارِ علی و ميزانِ هم‏بسته‏گی در نظريات و واقعيات پيدا نخواهيم كرد. سخنِ از سرِ هوا تا دنيا دنيا است ادامه خواهد يافت و راه به جايی نخواهيم برد. خدا نياورد كه روزی خودِ مرسِل‏الرياح هم بادی بوزاند و هوا را متغير كند! ( بدين پايه قسمتِ زير به سببِ كسالتِ بيش از حدِ نظريه‏پردازانِ فراوانِ خودی ، اندك مايه محال و بل مضحك جلوه مي‏كند: )

پنجم: در اين ديار اگر كسی خود را موظفِ به كاری علمی مي‏دانست و بر پايه‌ی روش‏شناسی و شناخت‏شناسیِ علمی گرهی از كارِ فروبسته‌ی ما مي‏گشود، امروز ما از تعابير و معاييرِ خودی استفاده مي‏نموديم. آن‏گاه لزومی نبود كه به انصار بگوييم فلان و به حجتيه بگوييم بهمان... هر چيز را به همان چيز مي‏ناميديم. و اين امل تا چه مايه عملِ افتخارآميز و غرورآفرينی مي‏بود...

اگر به اين علوم از اين منظرِ زيبا مي‏نگريستيم و خود با مصالحِ خودی آن را پی مي‏ريختيم، امروز تا ثريا اين بنا راست مي‏رست. و حال كه اين گونه خيال‏انگيز سخن رانديم، اندكی متخيل به آن نگارستان نظر بياندازيم:

انگار كنيد كه در آن عالم، ما با مصالحِ خودی ، تمدنِ غالبِ اسلامی را پی ريخته بوديم، آن‏گاه تا چه حد مضحك بود كه متفكر و آزادانديش و روشن‏فكرِ غربی بيايد و به تقليد از ما، فلان گروهِ مدافع‏ ؤاك شيراك در فرانسه را انصار بنامد و بهمان حزبِ دموكراتِ امريكا را حجتيه بخواند و سر شاخه‌ی نظامیِ جدايي‏طلبانِ ايرلند را خوارج!

و حال؛ اگر نه با ترشحِ چركينِ روزگار، با تلنگرِ عبرتی از اين رويای خوشِ لامحال بيرون بياييم و چشم باز كنيم كه متفكر و آزادانديش و روشن‏فكرِ ما - كه ماييم - چه كرده‏ايم در نگارستانِ! تمدنِ غرب...

* * *

فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعه‌ی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفت‏گوی ميانِ تمدن‏ها...

* * *

خطايی كه در بالا پی گرفته شد، آن‏چنان شايع و رايج است، كه به خطای مصطلح مي‏توان خطای مصطلحش ناميد. اين قلم تناقض‏نويس كه خود هنوز از مركزِ دايره‌ی انانيت لختی به بيرون نگراييده و پيوسته سياه‏كارِ همان لوحِ محفوظ است، خود نيز گرفتارِ اين خطا است و هيچ‏گاه خود را از اين خطا مبرا نديده است. چرا كه نگارنده‌ی حقير نيز لاادري‏گوی همين تمدنِ غالبِ غرب بوده است. اعنی ، اين خطا را مي‏توان تحمل نمود و عيب‏پوشی كرد، اما...

بعض اين خطا را در مي‏يابند و هم‏چنان پابستِ آن در مي‏مانند. چنان مقاله‌ی " اولين فاشيست شيطان است " (3) كه به خاست‏گاهِ اين گروه، انصار، مي‏پردازد و در پايان نيز ناتوان از حلِ اين معادله در مي‏ماند. نگارنده‌ی محترمِ آن مقاله در مي‏يابد كه حتا به لحاظِ‏ خاست‏گاه نيز ميانِ " فاشيسم " و " انصار " تفاوتِ ماهوی موجود است. " مشكلِ ما با اين جنبش فاشيستی ، خصوصا جناحِ چپ و جناحِ چپ سنتی اين است كه از درك اين پديده عاجز بودند. " ايشان اين پديده را به راستِ محافظه‏كار منتسب مي‏كند و مي‏نويسد " فاشيسم دستاوردِ راستِ محافظه‏كار يا آن چه در جامعه‌ی ما راست سنتی خوانده مي‏شود است. در جامعه‌ی ما مي‏گويند راستِ سنتی ، ولی تعبيری كه جامعه‏شناس‏ها به كار برده‏اند راستِ محافظه‏كار است. ( كذا! ) و من بعدا در اين تحليل اين كه جنبشِ فاشيستی در كدام شرايط اجتماعی ظاهر شده و رشد خواهد كرد، اشاره خواهم كرد كه فاشيسم اصولا فرزندِ راستِ سنتی يا راستِ محافظه‏كار است، اساسا جنبشی است كه ماهيتش راست است، نه چپ. " باز هم بي‏هيچ شاهد و مدرك و برهان و استدلالی . آيا به همين ساده‏گی مي‏توان راستِ محافظه‏كار را راستِ سنتی خواند؟ حال آن كه جامعه‏شناسان هر دو اصطلاح را به كار برده‏اند. آيا اين گونه نيست كه ما ابتدا جواب را پيشِ رو نگاشته‏ايم و به روشِ مهندسیِ معكوس! به دنبالِ سلسله‌ی علی گشته‏ايم؟ و اگر در اين ميان چيزی نيز مطابقِ واقع نگشت، بدونِ برهان، با يكی دو كلمه‌ی " اصولا و اساسا و ... " آن را به كام گردانيده‏ايم! كه گر چرخ به كامِ ما نچرخد، كاری بكنيم تا بچرخد! ضمنِ اين كه اين بنده در ادامه‌ی نوشتارِ ايشان اثری از تحليل پيرامونِ شرايطِ اجتماعیِ ظهور و رشدِ فاشيسم - در جامعه‌ی ما - و هم‏چنين دليلی بر ادعای ايشان مبنی بر خاستنِ اين گروه از راست سنتی ، نديد. بگذريم از آن‏چه پيش‏تر از هم‏نفسانِ ايشان خوانده بوديم كه انصار را چپ جديد مي‏خواندند و بعد هم ادعا مي‏كردند كه نهايتِ چپ‏روی گرايش به راست است و از اين دست خطايا و مغالطات...

ايشان در اين نوشتار به بيانِ كاركردیِ فاشيسم در آلمان و ايتاليا مي‏پردازد و از ميانِ تئوري‏های مختلفی كه وجود دارد به نظريه‌ی هانا آرنت مي‏پردازد. سپس بيانی مختصر از نظرگاهِ اگنس هلر در موردِ مدرنيته ارائه مي‏دهد و فاشيسم را شورشی عليه مدرنيته و مدرنيسم مي‏نگارد. در انتهای بحث هم، با روي‏كردی روان‏شناسيك - به اختصار - پاره‏ای از صفات روان‏شناسيكِ گروندگان به فاشيسم را شرح مي‏دهد. اما در كلِ نوشتار، هيچ تلاشی برای پيوند ميانِ شرايط و هستارِ جاری و آن‏چه در نوشتار آمده است، مشاهده نمي‏گردد. پنداری نگارنده هيچ ضرورتی در اين امر نمي‏بيند و به مخاطب اين حق را نمي‏دهد كه سوال كند چرا " انصار " يك " جنبشِ فاشيستی " است. طرفه اين كه در اين نوشتار در مقابلِ تكرارِ صد و بيست و چند باره‌ی عبارتِ فاشيسم يا مشتقاتِ آن، تنها دو بار نامِ " گروهكِ انصار " آمده است كه آن دو نيز به نقل از نشريه‌ی " عصرِ ما " مي‏باشد. " گروهكِ انصار يكی از تيم‏های تخريب و ضربتی است كه انتقامِ تمامیِ حملاتِ كارای امام عليهِ راستِ سنتی را ... مي‏كشد. " و " گروهكِ انصار چون مهارش در دستِ بازار و بعضی عناصر مشكوك و نفوذی در صفوفِ انقلاب است، نمي‏تواند تا نهايتِ منطقیِ مدعايش پيش رود. " همان‏گونه كه آمد حتا در اين دو عبارت نيز تشابهی ميانِ " انصار " و " فاشيسم " آورده نشده است. چه‏گونه مي‏توان مدعی بود كه اين نوشتار " اقداماتِ برخی گروه‏ها " را ريشه‏يابی مي‏كند و تحليلِ علمی ؟! در حالی كه در همه‌ی متن هيچ جد و جهدِ علمی برای منتسب كردنِ " فاشيسم " به " انصار " يا هر جنبشِ ديگری در ايران ديده نمي‏شود.

نگارنده بر اين خطا صحه مي‏گذارد و باز هم كاركردگرا به ادامه‌ی بحث مي‏پردازد و به صرفِ تشابهاتِ كوچك سعیِ در انتاجی بزرگ مي‏نمايد.

اين قلم در مقامِ پاسخ‏گويی به نگارنده‌ی مقاله‌ی " اولين فاشيست شيطان است " نيز زبان نگشوده است وگرنه از منظرِ تحقيقِ ميدانی و با روش‏شناسیِ علمی مهره مي‏چيد. داوری در كارِ ايشان نيز به عهده‌ی عاقلانِ منصف؛ و آن بِه كاين داوري‏ها را به پيشِ داور اندازيم.

* * *

نگارنده‌ی حقير به گسترشِ اين خطا ايقان دارد. نه بدان‏ گونه كه سرِ تسليم فرود آورد و گرده به بار دهد؛ بل از آن گونه كه مي‏انگارد، دفعِ اين فساد و احيای اين ميت، دمِ مسيحايیِ پيرانه‏ای مي‏طلبد كه اين قلم جوانانه تحملِ چنين بار ندارد. اين قلم نه به مرتبت، سِر نگاه‏دارِ خدا بوده است و نی از سرِ صراحت، هيچ‏گاه موشی در حقه‏ای نهان توانست كرد.

بسيار كس كه اين خطای مصطلح را به كار برد، با اين دست‏گاهِ فكری به حلِ معادله دست بيازد و گاهی معترفِ به اين ناتوانی و ابهام شود و گاه نيز نامعترف در جهلِ مركب بماند.

عقده آن‏جا در گلو مي‏شكند كه كسی آن‏گاه به جای اعتراف و يا حتا عدمِ اعتراف به اين خطا، دست به مغالطه برد.

بسياری هستند كه فلسفه‏شان از غايتِ ساده‏گی نانوشته است. بسياری هستند كه فلسفه‏شان از غايتِ پيچيده‏گی نانوشته است. بسياری هستند كه از فلسفه‏ای نادرست سود مي‏جويند. حتا بسياری هستند كه هيچ فلسفه‏ای اعم از خوش يا ناخوش در نهان‏خانه‌ی عشرت ندارند. و اين‏ها هيچ‏كدام عقده در گلو نمي‏شكاند...

عقده آن‏جا مي‏شكند كه كسی در منطق كه مايه‌ی تفاهم همه‌ی آن بسيار است، از حقی فرو گذار كند و به مغالطه دست بيازد.

" مجموعه‌ی مكاتب ( سياسی ) مثلِ كره‌ی زمين است. همان‏طور كه مغرب و مشرق در زمين روی هم مي‏افتد، آنارشيسم و فاشيسم هم در كشورِ ما روی هم افتاده‏اند. " (4)

اول: به چه وجهِ شبهی مجموعه‌ی مكاتب ( سياسی ) ماننده‌ی كره‌ی زمين است؟ نه فقط به اين دليل كه دست‏گاهِ فكریِ غرب در حلِ معادله‌ی " انصار " فرو مانده است و در آن‏‏ها هم مصاديقِ " فاشيسم " و هم مصاديقِ " آنارشيسم " را - به زعمِ خود - دريافته است؟ و اگر اين‏چنين است كه از همين صغرا و كبرا برای استدلال استفاده شده است! و اين‏گونه اين دو گزاره دوری مي‏شوند و هيچ استدلالی انتاج نمي‏گردد!

دوم: اگر برای گزاره‌ی " مجموعه‌ی مكاتب (سياسی )، شبيهِ كره‌ی زمين است "، دليلِ ديگری نيز پيدا شد، خود به مغالطه‏ای ديگر تبديل خواهد شد. اين مغالطه در منطق به مغالطه‌ی تمثيلی معروف است. مغالط از تشبيهِ يك نمادِ طبيعی و سرراست استفاده مي‏نمايد و آن را به چيزِ ديگری پيوند مي‏زند. اگر چه در مغالطه‌ی نمايان شده، حتا اين تشبيه نيز دو پهلو و پيچيده نيست. في‏المثل در اواخرِ قرنِ نوزده و دوره‌ی بيداری مردم، سياست‏مدارانِ انگليسی ، تمدنِ‏شان را گذشته از دوره‌ی غنچه‏گی و به گل تشبيه مي‏نمودند - به لحاظِ شكوفايی - و آن‏گاه نتيجه مي‏گرفتند كه زمان، زمانه‌ی گرده‏افشانیِ اين گل - از خواصِ گل - است و گرده‏افشانی را معادلِ استعمار مي‏گرفتند. و بدين مغالطه استعمارِ ممالكِ ديگر را توجيهِ ناموجه مي‏نمودند(5). دقت داريم كه شايد اين تمدن به لحاظِ شكوفايی و در اين وجه، شبيهِ گل باشد، اما به هيچ روی نمي‏توان اين شباهتِ گل و تمدن را به شباهت‏های ديگر، شبيهِ گرده‏افشانی و استعمار، يا مثلا احتياجِ به آب‏ياری و ماليات از آسياب‏داران! تعميم داد!

باری ؛ در مغالطه‌ی مذكور حتا وجوه، نيز پيچيده‏گی ندارند. " مجموعه‌ی مكاتب (سياسی ) مثلِ كره‌ی زمين است. " - چرا و به چه شباهتی ؟ في‏المثل به اين دليل كه مجموعه‌ی مكاتب هم بالاخره عالمی است، مثلِ همين عالمِ خاكی ديگر! - " همان‏طور كه مغرب و مشرق در زمين روی هم مي‏افتد، آنارشيسم و فاشيسم هم در كشورِ ما روی هم افتاده‏اند. " گيرم مجموعه‌ی مكاتب به لحاظِ وسعت، گسترده‏گی و يا هر شباهتِ ديگری به كره‌ی زمين شبيه باشد، چه ارتباطی ميان وسعت و يگانه‏گیِ مشارق و مغارب موجود است؟ ا... اعلم بالصواب.

سوم: به فرضِ نادرستِ صحتِ استدلالِ بالا، آيا با سايرِ استدلال‏های با همين تشبيه نخستين، اما با سايرِ وجوهِ شباهت نيز توفقی هست؟ " مجموعه‌ی مكاتب (سياسی ) مثلِ كره‌ی زمين است. همان‏طور كه اگر از خارج از منظومه‌ی شمسی به زمين نگاه كنيم، تنها نقطه‏ای مي‏بينيم، از منظری علوی ، در مجموعه‌ی مكاتب (سياسی ) نيز همه‏چيز روی هم مي‏افتد، دموكراسی و توتاليتاريسم و اوليگارشی و حتا آنارشيسم و فاشيسم! "

چهارم: به فرضِ نادرستِ صحتِ استدلالِ بالا، آيا به سايرِ استدلال‏های توپولوؤيك! با اين نحو، صغروی و كبروی نيز پاي‏بنديم؟ " مجموعه‌ی مكاتب (سياسی ) شبيهِ چاقوی دسته‏سفيدِ زنجانی است، ( به لحاظِ برنده‏گی و خطری كه در آن است. ) لذا از آن‏جا كه چاقو هيچ‏گاه دسته‌ی خود را نمي‏برد، هيچ زمانی مردم به گردانند‏ه‏گانِ حكومت تعرض نخواهند كرد! "

فاعتبروا يا اولی الابصار!

* * *

فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعه‌ی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفت‏گوی ميانِ تمدن‏ها...

* * *

افكارِ ترجمه‏ای اين روزها به نحوِ عنيف و شديدی فضای فكری را آلوده است.

راضی شدن به مغالطه fallacy به دليل خطای معرفت‏شناسيك epistmologic و روش‏شناسيك methodologic خطايی دوگانه dual است.

در روزگاری كه جامعه‏شناسی sociologyرا چونان علومِ بالينی clinical مي‏پندارند و بسياری از مسائلِ آن را به صورتِ مورد به مورد case method بررسی مي‏كنند، و به لحاظِ آسيب‏‏شناسی pathology سعی مي‏كنند كه نشانه‏های بيماری syndrome را به بيماري‏های بومی endemic مربوط كنند، مرسوم نيست كه marsum nist...

tag endings for development in dialogue :
I am a teacher, aren't I? Yes! You are. Because you have not instrumental rationality.
You are a student, aren't you? Yes, but we are available. No response to paging! The mobile set is off. Of course...

* * *

فاشيسم، آنارشيسم، گروهِ فشار، جامعه‌ی مدنی ، چپ، راست، تكثرگرايی ، گفت‏گوی ميانِ تمدن‏ها...

* * *

پاري‏وقت‏ها خيلی دلم مي‏گيرد. يك داداشِ بزرگه‏ای هم نيست كه بيايد و ما كله‏تافتوني‏ها را ببرد امام‏زاده داوود!

١٤/٤/٧٧


--------------------------------------------------------------------------------

پانوشت:

(1)- اگر چه پديدارشناسی هم كه از اركانِ علومِ غربی است، خود نيازِ به توضيح دارد؛ چرا كه پديده‏شناسی ساترِ فهمِ ماهویِ پديده‏ها است.

(2)- اين پاورقی هم برای آن‏ها كه اين روزگار بعد از آيات و روايات از صحيفه‌ی نور برای پيش‏بردِ نظرياتِ وارونه‏شان استفاده مي‏كنند و بعد از تفسير به رای از گفته‏های خدا و پيام‏بر از آن پير مايه مي‏گذارند...

" فالاچی : در حقيقت گروهِ بسياری هستند كه تهديدِ فاشيسم را در ايران مي‏بينند، حتا اعتقاد دارند كه در ايران فاشيسم حاكم است

امام: نه! به فاشيسم ربطی ندارد. تكرار مي‏كنم كه مردم فرياد مي‏كشند برای اين كه به من محبت دارند. ( اسلام عدالت است. در اسلام ديكتاتوری بزرگ‏ترين گناه است، فاشيسم و اسلام دو تضادِ غير قابلِ سازشند. ) ( فاشيسم در غرب تحقق مي‏يابد، نه در بينِ مردمی با فرهنگ اسلامی )

فالاچی : ما شايد يكديگر را در موردِ مفهومِ كلمه‌ی فاشيسم درك نكرده‏ايم. من از فاشيسم به عنوانِ يك پديده‌ی توده‏ای صحبت مي‏كنم، همان گونه كه در ايتاليا داشتيم. مردم برای موسيلينی ابرازِ احساسات مي‏كردند، همان گونه كه برای شما مي‏كنند. از او اطاعت مي‏كردند، همان گونه كه از شما اطاعت مي‏كنند.

امام: نه! ] اطاعتِ ايشان از من [ به خاطرِ اين است كه توده‌ی ما يك توده‌ی مسلمان است و به وسيله‌ی روحانيت تربيت شده، يعنی مردانی كه معنويت را تبليغ مي‏كنند...

صفحه‌ی 8،9.

بازرگان: ايشان رفتارشان همين‏طور است. ايشان با نيت خير اين مطالب را مي‏گويند، ابدا ابدا نمي‏شود ايشان را مثلا به موسيلينی تشبيه كرد. البته مي‏فهمم كه يك نفر خارجی مي‏تواند چنين برداشتی داشته باشد، و مي‏فهمم كه شخصی آمده اين‏جا برای فهميدن نكته‏ای اساسی ، يعنی موضوعی كه در حقيقت انقلاب‏ها را در بر مي‏گيرد. شما در اشتباهيد اگر از فاشيسم حرف بزنيد. ص 27

بازرگان: نمي‏شود يك خطِ مستقيم كشيد و گفت اگر تو اين طور رفتار كنی دموكرات هستی و اگر آن طور رفتار كنی ، فاشيست. ص 28.

گفت‏گوها، اوريانا فالاچی ، غلامرضا امامی ، برگ، 76، چ1.

(3)- كيان/39. اولين فاشيست شيطان است. اكبر گنجی .

(4)- متنِ سخن‏رانیِ سيد محمد خاتمی در سال‏روزِ دومِ خرداد. سخن سبز/ ويژه‏نامه‌ی ايران انديشه/ سه‏شنبه 26 خرداد 1377.

(5) - ‏Madsen Pirie, The Book of Fallacy, London, Routledge and Kegan Paul, 1985.
Ananlogical Fallacy", page 13.‏"

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ٦٩٤٧
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.