يادداشت

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي سي و پنجم :
عاشوراي ظاهر و عاشوراي باطن

همين فردا كه عاشورا باشد (و گفته‌اند البته كل يوم عاشورا) در فيفث اونيو Fifth Ave در قلبِ منهتنِ نيويورك پاكستاني‌ها دسته راه مي‌اندازند و زنجير مي‌زنند. چنان مراسم پرشوري دارند كه نگو و نپرس. همه با لباس‌هاي بلندِ محلي و شلوارهاي سپيد. نه گمان ببري كه سنتِ تازه‌اي است‍؛ كه هر سال روزِ عاشورا همين برنامه هست. دسته راه مي‌افتد و سينه مي‌زند و ان-واي- پي-دي NYPD (New York Police Dep.) هم با اسب و تفنگ و كلي تشكيلات از اين دسته مراقبت مي‌كند...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي سي و چهارم :
خواهرزاده‌ي ابن بطوطه!

هفته‌اي كه گذشت، شده بودم خواهرزاده‌ي ابنِ بطوطه يا به عبارتِ معاصرتر پسرخاله‌ي ماركوپولو كه هري‌پاتري‌ها هم بفهمند! پيش‌تر هم در جايي نوشته بودم كه اين قلم چه‌جور مرده‌ي سفر است، اما به اين قاعده‌اش را هيچ زماني منظور نظر نداشتم. شبِ عيدِ غدير عروسيِ مصطفا بود. رفتيم و كلي از بر و بچه‌هاي قديمي را ديديم و كلي را نيز نديديم...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي سي و سوم :
داستان سيستان (٣)

پي-يو جدا شد و هواپيما روي تاكسي‌وي شروع كرد به تاكسي كردن. علي به جلو اشاره كرد. طبقه‌ي بالا كه كابين ٧٤٧ آن‌جاست با يك نردبانِ فلزي به طبقه‌ي اول وصل شده بود. تا چشم كار مي‌كرد همه جوان بودند، بر و بچه‌هايي ريشو و حزب‌اللهي...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي سي و دوم:
داستان سيستان(٢)

براي سيستمِ تهويه هم رفته بودند از بازار يك لوله‌ي پليكاي ٨ براي اوايلِ مسير و ٦ اينچ براي تهِ هواپيما آورده بودند و متر به متر تويش سوراخ زده بودند كه هوا به سرنشينان برسد. ...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي سي و يکم :
داستان سيستان (١)

...چند هفته‌اي مرخصي مي‌خواستم؛ فرصت نوشتن يادداشت براي لوح نداشتم.
دبير تحريريه فهميد و تهديدم کرد که عاقم مي‌کند!
گشتيم در ميان نوشته‌ها، از اين بهتر پيدا نکرديم...
رضا اميرخاني...


يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي سي‌ام :
دفعِ افسد به افسد!

...بعد از انتشار
الان كه اين متن را منتشر مي‌كنم، صدام را گرفته‌اند؛ حال آن كه تا چند روز پيش همه‌ي ما به ترجمه از رسانه‌هاي غربي، وي را دست‌نيافتني مي‌دانستيم و او را كنارِ بن‌لادن مي‌پنداشتيم و امريكا را به واسطه‌ي ناتواني در دست‌گيريِ صدام مقصر. اما دست‌گاهِ كنترلِ افكارِ عمومي به فراست صدام را در به‌ترين شرايطِ زماني نشان‌مان داد تا در باورهاي‌مان شك كنيم و كمي به نيروهاي اشغال‌گر حق دهيم...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي بيست و نهم :
بم ؛ شهري كه خم شد، اما كم نشد! (يادداشتي براي كيهان بچه‌ها)

١- سالِ ٦٩، زلزله‌ي رودبار نوجوان بودم. بهرام اته، آن زمان نه مهندس اعتمادي بود، نه صاحبِ كمپاني؛ هم‌سنِ ما بود و هم‌درس. دمِ غروب زنگ زد كه بيا برويم براي كمك! خيلي آموزشي-پژوهشي جوابش دادم: آخر چه كاري از دستِ ما بر مي‌آيد؟ خيلي غير آموزشي-پژوهشي گوشي را گذاشت و رفت...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي بيست و هفتم :
سومين جشن‌واره‌ي ادبياتِ داستانيِ بسيج - كرمان

كرمان رفتني از هواپيما جا ماندم. مثلِ خانم و آقاي رحماندوست. اغتنموا الفرصي خوانديم و به خودمان فوت كرديم و هم‌سفر شديم با آقاي مصطفا رحماندوست از تهران تا يزد با هواپيما و از يزد تا كرمان، زميني. چهار ساعت، فرصتِ بسيار مغتنمي بود تا بشنوم آن‌چه را كه ايشان از افسانه‌ها مي‌گفتند و از فولكلور و از قصه‌هاي مادر و مادربزرگ و نگينِ جواهرِ مادر را كه از ياقوت بوده است و صد دانه ياقوت... به نيكي دريافتم كه چرا شعرِ او به زمزمه‌ي عموميِ كودكانِ اين مملكت بدل مي‌شود‍؛ چيزي كه از زمزمه‌ي عموميِ تاريخِ ايران و بل تاريخِ انسان گرفته شود، مي‌تواند به زمزمه‌ي عموميِ همه‌گان تبديل شود...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي بيست و ششم :
خسته‌ام از اضطرابِ چرخه‌ي مينا

خسته‌ام. بسيار خسته‌ام. به قولِ احمد محبي آشتياني، آن روزها كه با شعرش مي‌زيستيم:
"خسته‌ام از اضطرابِ چرخه‌ي مينا
خسته‌ام از فكرتِ نيامده فردا
خسته‌ام از مردمانِ بي‌سر و بي‌پا
خسته‌ام از هاي‌هاي و قه‌قه و غوغا
خسته‌ام‍؛ آسوده‌ام كنيد خدا را
در پيِ منزل‌گه و ز قافله بيزار..."

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي بيست و پنجم :
اثنا عشر!

ساعتِ دو رفتم ملاقات. ديروز عملِ جراحي داشته است روي اثنا عشر... در شگفتم. اگر يك نفر اثنا عشر(ع) را درست فهم كرده باشد، هموست؛ حالا بايد به خاطرِ ناراحتيِ اثنا عشر گوشه‌ي بيمارستان باشد... گفته بودند در روزگارِ مدرن مهم‌ترين مساله اغتشاشِ مرادهاي خلق‌الله از معاني است...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي بيست و چهارم
: خانه‌ي عاشقانِ اميرالمؤمنين (ديدار با جرج جرداق)

واقعيت آن است كه ما -پنج نويسنده- از طرفِ جمعيتِ دفاع از ملت فلسطين و با پشتي‌بانيِ سازمان فرهنگ و ارتباطاتِ اسلامي در دي‌ماه ٨١ به لبنان رفته بوديم. صبح وقتي ميزبان‌مان، آقاي هاشمي راي‌زنِ فرهنگيِ‌ فعال و نشيطِ جمهوري اسلامي، خبرِ لغوِ سفرِ بعلبك را -به دليلِ شرايطِ بد جوي- به ما داد، ناجور پكر شديم. هيچ خيال نمي‌كرديم كه ايشان پيش‌تر براي خالي نبودنِ برنامه، وقتي براي ساعتِ دوازدهِ ظهر، از جرج جرداق گرفته است...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي بيست و سوم :
يا من اسمه دواء و ذكره شفاء

شبِ جمعه‌اي، مهندس تماس گرفت كه هيات را با تاخير برگزار مي‌كنيم. گفت كه مشكلي براي يكي از رفقا پيش آمده است. پرس و جو كردم و معلوم شد سيد علي‌رضا در كارگاهِ قالب‌سازي‌اش پيش از افطار گرفتارِ سانحه شده است و دستش رفته است زيرِ پرس. ريزش را پرسيدم. گفت آن‌جور كه من مي‌گويم يا آن‌جور كه آن‌ها گفته‌اند. گفتم هر دو. مهندس با آرامشِ صد و بيست كيلويي‌اش پاسخ داد: آن‌ها گفته‌اند دستش از مچ قطع خواهد شد، اما من مي‌گويم كه طوري هم نيست... بچه‌سيدها كس و كار دارند...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي بيست و دوم :
مقابله به مثل

دو هفته‌ي پيش صدمين روزِ اسارتِ دو مستندسازِ ايراني بود، سعيد و سهيل كه نامِ هر دوشان با ستاره نسبت دارد و جالب‌تر آن كه سعيد داستانِ بلندي نيز دارد به نامِ سر بر شانه‌ي ستاره...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي بيست و يكم :
خرده‌-ريزه‌هايي از زيارتِ عتبات

آن‌چه در اين نوشته آورده شده است، خشي است از يك نوشتارِ بلند. كه البته اصلش نه براي مخاطبِ عام كه براي مسوولانِ ذي‌ربط نگاشته شده بود. بخشِ بي‌مشكل و مفيد آن را در لوح مي‌ريزم تا اين هفته نيز بگذرد! پيشاپيش خواهيد بخشيد ناپيوسته‌گي گزاره‌ها را. حذفِ ميانه‌ها فهمِ بعضي از بندها را دشوار كرده است...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه بيستم
- در ميانِ عشايرِ باده‌نشين عرب گروهي هستند كه هر سال، ماهِ ذي‌الحجه در ايامِ حج به نجف مي‌روند. روزِ دهم و روزِ حاجي شدن كه فرا مي‌رسد، لنگي و قطيفه‌اي فراهم مي‌كنند و مي‌ايستند كنارِ باب‌القبله‌ي نجف.
- امسال هم مستطيع نشديم كه به مكه برويم، پس باز هم به حجِ تو مي‌آييم يا اميرالمومنين...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سر لوحه نوزدهم :
به جاي سرلوحه

١- در شارع الحسين _ عليه‏السلام _ توي دار الانترنيت (املايش همين است) نشسته‏ام. آدمي‏زاد خيلي مشنگ است اگر در چنين شرايطي سرلوحه بنويسد...
٢- در حرم اباعبدالله هيچ جا مكتوبي از اذن دخول نصب نشده است...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي هجدهم :
زبدة‌الکامنتس!

شنبه 8 شهریور: هنوز این مطلب را در سایت نریخته‌ایم. پس فرصت هست تا بنویسم از مرحوم آیه الله حکیم... هر سال او را در همین ماه می‌دیدم. در مجلسی که منزل یکی از علما برگزار می‌شد. می‌آمد و می‌نشست و هیچ نمی‌گفت. سال‌های آخر حتا ندیده بودم که با کسی گرم بگیرد و حرفی بزند...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي هفدهم :
دور در جا (١)

دور در جا عملي است جوانانه و البته خلافِ قوانينِ راه‌نمايي و راننده‌گي. اهلِ فن در اين عمل دنده‌ي دو را به‌ترينِ حالتِ گيربكس مي‌دانند. كفايت مي‌كند كه دو را پر كرد و در جايي خلوت با كشيدنِ ناگهانيِ ترمز دستي و پيچاندنِ هم‌زمانِ فرمان و البته استفاده از نيم كلاچ براي اشپيل كردن، دور در جا را كامل كرد. حرفه‌اي‌ها در اين فن در مهلتي كم از چند ثانيه مي‌توانند، صد و هشتاد درجه تغييرِ جهت بدهند. در اين فن البته اهلِ سياست خبره‌اند، اما ناظرانِ منصف، در ميانِ اهلِ فرهنگ نيز از اين دست صاحب‌هنران نمونه‌هايي ديده‌اند...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي شانزدهم :
پنج گزاره‌ي منطقيِ منفصلِ متصل!

گزاره‌ي اول: 12 مرداد 82: "علي حسين صالح يكي از اعضاي حزب الله لبنان در جنوبِ بيروت ترور شد."...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي پانزدهم :
مقدمه‌ي صحبت براي بچه‌هاي مرحله‌ي اولِ المپيادِ ادبي

سه‌شنبه يا در اصل چهارشنبه 15 مرداد ماه: فردا صبح صحبتي دارم براي بچه‌هاي المپيادِ ادبيِ سالِ 82، مرحله‌ي اولي‌ها، تحتِ عنوانِ ... عنوان هم ندارد، اما يحتمل به اينترنت و سايت‌هاي ادبي و رسانه و انسانِ مدرن و چيزهايي ديگر در همين مايه‌ها برخواهد گشت. يك گروهِ سي-چهل نفره بايد باشند. الان ساعت يك بامداد است و تازه مشغولِ آماده كردنِ متنِ صحبت هستم. متني كه به هيچ عنوان وفادار به آن نخواهم ماند. اما بايد صادقانه نوشت كه تهيه‌ي اين متن، دستِ كم به ذهنم انسجام خواهد بخشيد...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ چهاردهم :
سخني با سازمان حفظِ ميراثِ فرهنگي

شنبه دومِ شهريور ماه81، خبري از اخبارِ سراسريِ ساعتِ چهاردهِ شبكه‌ي اول پخش شد. اصلِ خبر در سايت بي‌بي‌سي موجود است:
طبقِ قانونِ مصوبِ دولتِ انگلستان، از سه سالِ پيش هر نوع گنج و عتيقه‌اي متعلق به صاحبِ زمين يا يابنده است. يابنده تنها موظف است كه مالياتِ بيست در صدي به دولت بپردازد...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي سيزدهم: پنج كتاب، يك نظر
شعبان يا طيب يا گلي ترقي يا منيرو رواني‌پور يا بابك تختي؟

يكي از مطالبِ پرمخاطبِ ما، بحثِ يك كتاب-پنج نظر بوده است كه با استقبال خوبي از جانبِ مخاطبان روبه‌رو شده. جهاني شدن دستِ كم اين را يادمان مي‌دهد كه كنارِ هر سوني، سانيو بايد ساخت و كنارِ هر آديداس، آديوس! بنا بر همين قاعده ما نيز يك كتاب-پنج نظر را به پنج كتاب-يك نظر بدل مي‌كنيم و سرِ خلق‌الله گول مي‌ماليم كه كم نياوريم در عرصه‌ي جهاني شدن!...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ دوازدهم :
فانفجرت منه اثنتا عشره عينا!

اميرالمومنين در خطبه‌ي ١٩٤ در توصيفِ اهلِ نفاق ابتدا سخن به تحذير گشوده‌اند كه "و احذركم اهل النفاق فانهم الضالون المضلون..." و بعدتر به توصيف كه "يتقارضون الثنا و يتراقبون الجزا..." يعني كه ايشان (اهلِ نفاق) به يك‌ديگر "ثنا" قرض مي‌دهند و مراقب‌اند بر پاداش‌شان! و اين "يتقارضون الثنا" ثبتِ ديگري است از همان "نان قرض دادن"ِ امثال و حكمِ خودمان...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه يازدهم :
مردي متعهد به حقيقت !

معرفيِ "تعهد به حقيقت"، آخرين كتابِ محمد فنايي اشكوري، انتشاراتِ موسسه‌ي آموزشي و پژوهشي امام خميني، چاپِ اول، پاييز 1378، 128 صفحه.
كفِ چوبيِ پيستِ رقصِ هتلِ شرايتونِ دالاس را جمع كرده بودند و جايش موكت انداخته‌ بودند براي نماز جماعت. توي كافي‌ميكرهاي براون، چاي ريخته بودند و در بخارپزي كه پيش‌تر در آن تاكوي مكزيكي (Mexican Taco) طبخ مي‌كردند، شله‌زردِ نذري مي‌پختند...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي دهم :
پيروز قاسميِ مستعفيِ عزيز!

سرلوحه‌ي اين هفته را اختصاص داده‌ام به موضوعِ استعفاي پيروزِ قاسمي از سرپرستي دفترِ ادبياتِ داستانيِ ارشاد. آشناييِ من با پيروز ديرينه نيست، برمي‌گردد به سالِ 80 كه جايي شام دعوتم كرد و بعدتر هم از من مقاله‌اي خواست پيرامونِ ادبيات و هنرِ ديني كه فردايش زنگ زد و گفت با چند مقاله‌ي ديگر در قالبِ كتاب چاپش كرده‌ام، به روشِ ريسوگرافي! بابتِ حق‌التاليف يا (تعليف!) سه روزي هم با او هم‌سفر بوديم به بوشهر...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه‌ي نهم :
دل‌هاي سوخته كنارِ نيمكت‌هاي سوخته

ديشب -پنج‌شنبه شب- جلسه‌ي آخرِ ماهِ هياتِ‌مان بود؛ هياتِ خدمت‌گزارانِ اهلِ بيت، ان‌شائ‌الله! پاي‌دارترين چيزي كه از بر و بچه‌هاي ما به جا مانده است، از ميانِ جشن‌واره‌ها و شبِ شعرها و المپيادها و مسابقه‌ها و كارسوق‌ها و مسافرت‌ها و مدال‌ها و رتبه‌ها و پست‌ها و مقام‌ها و جايزه‌ها و... دير شروع كرديم و ديرتر هم تمام كرديم و كميلي خوانده شد و به غذاي نذريِ هيات اطعام شديم و بعضي رفتند و... يك‌هو ديديم حالِ همه‌مان خراب است...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه هشتم :
هشت‌الهفتي كه در هشت هفته به هشته نهفته شد!

هفته‌ي هشتم است و ما هفتمين هشته از سرلوحه‌هاي خاصِ لوح را قلمي مي‌نماييم. (يكي پيش‌تر جايي ديگر چاپ شده بود! و گرنه بايد هشتمين هشته را مي‌گذاشتيم پيش‌روتان كه تصديق مي‌فرماييد در آن صورت هشتش زياد مي‌شد و مي‌رفت گرو نه!)...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سياهه‌ي صدتاييِ رمان
اولا صد تا بيش‌تر شد، گفتيم صد و ده تا بشود تيمنا و تبركا، آن هم نشد! مي‌توانيد خودتان تا صد و ده را پر كنيد. ثانيا براي بعضي از كتاب‌ها كه ترجمه‌هاي متعدد داشت، ترجمه‌ي به‌تر را -به انتخابِ خودم!- برگزيدم. ثالثا نه كسي با خواندنِ رمان بي‌دين مي‌شود، نه دين‌دار، اين هر دو، كارِ آخوند است! رابعا اين‌چنين سياهه‌اي را آن‌چنان كه پيش‌تر گفته‌ام، قديم‌ها ناصرزاده‌ي عزيز به ما -به دوستانم و نه به من!- پيش‌نهاد كرده بود، اما از آن‌جا كه سياهه‌ي وي را نيافتم، سياهه‌ي خود را نوشتم، كه يحتمل حذف و اضافاتي دارد...

يادداشت: ( ٩:٥٦ ١١/٣/١٣٨٧ )
سرلوحه هفتم :
آموزشِ داستان‌نويسي به زبانِ ساده (قسمتِ اول)

حتا دو زار هم به آموزشِ داستان‌نويسي به اين شيوه‌ي مرسوم اعتقاد ندارم. اين كه بنشيني و جلسه به جلسه، طرح و پي‌رنگ و شخصيت و... تدريس كني و بعد هم شاگردانِ محترم را واداري كه بنشينند و انشا بنويسند. آموزشِ تكنيك شايد امري ناممكن نباشد، اما مطمئن باشيد، آموزشِ هنر، روحِ هنر، ناممكن است...

نخستين صفحه صفحه قبلي صفحه بعدي آخرين صفحه
 رديفهاي 61 تا 90 از کل 101 رديف
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٠١٧٤
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.