تاريخ انتشار : ٢١:١٢ ٢٦/٤/١٣٨٩

آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند(5)
جهت سهولت دست‌رسي كاربران، هر پانزده مطلب مرتبط در يك صفحه ذخيره خواهند شد. براي ديدن شصت نظر قبلي به لينك‌هاي پايين صفحه مراجعه فرماييد.

========================================
75
ماني: اگر آل احمد خرقه‌اي داشت آن را بر روي دوش كه مي‌نهاد؟
http://omidisarvar.blogfa.com/post-94.aspx
حميدرضا اميدي سرور-تير89

در روزگاري كه اينقدر شلوغ و بي در و پيكر است و وقت و عمر آدم مفت و مسلم به انحاء گوناگون از دستش مي‎پرد، آن هم  عمري كه بازگشت پذير نيست؛ وقتي «نفحات نفت» را مي‎گذارم كنار «نشت نشا»،  حيفم مي‎آيد  از وقت و انرژي نويسنده‎اي كه مي‎تواند «من‎او» بنويسد، اما به جاي آن «نشت نشا» رو مي‎كند و به ويژه نويسنده‎اي كه مي‎تواند «بيوتن» بنويسد، اما جاي آن «نفحات نفت» را مي‎دهد دست خوانندگان  علاقمند به آثارش.  از قضا  هردوي اين كتابها (نشت نشا و نفحات نفت)  نه تنها آثار بدي نيستند كه در نوع خود، اتفاقا نوشته‎هايي خوبي هم از كاردر آمده‎اند. هم خواندني‎هستند،  هم حرف  دارند.  اما خب كه چه؟ اين بحث‎ها چه شأنيتي براي اميرخاني داستان‎نويس دارند؟ و چقدر به اعتبار او مي‎افزايند؟ بي‎اغماض هيچ! اگر اميرخاني رمان‎نويس (به زعم من؟) شأن و اعتباري دارد و اگر حرفش خريداري دارد،  نه براي «نشت نشا» و «نفحات نفت»، كه به دليل نوشتن «من‎او»ست و «بيوتن» و ديگر آثار داستاني‎اش. اينها را گفتم كه حواسمان باشد اگر نفحات نفت به همين سرعت به چاپ سوم رسيده علت كجاست! اما گويي اميرخاني به واسطه موفقيت‎هايي كه به حق داشته از داستان‎نويسي ارضاء شده و حالا خيال نشستن در جايگاه  روشنفكر تاپ زمانه را دارد،  يعني كسي كه حرفش به لحاظ سياسي و يا فرهنگي و اجتماعي دررو داشته باشد. ولي همانطور كه خودش در نفحات نفت بعضي اتفاقات احتمالي بعدي را هشدار مي‎دهد، بايد به او هشدار داد كه روي لبه تيزي را افتاده كه لغزش روي آن برو برگرد ندارد! حقيقت اين است كه وقتي حرف آدم قدر و قيمتي پيدا مي‎كند و خريدار دارد (همانند آنچه امروز در مورد اميرخاني شاهدهستيم) اولين كسي كه بايد حافظ و نگران اين قدر و قيمت  باشد خود اوست. اينكه براي گفتن هرچيزي باربط و بي ربط سينه سپر نكند و به ميدان نيايد، يا لااقل مفت و ارزان از وقت و قلم خود مايه نگذارد. آيا واقعا كس ديگري پيدا نمي‎شدكه اين حرفها را كه در نفخات نفت آمده، بگويد؟ گيرم كه حتي نبوده! اما همه اين حرفهاي حساب را مي‎شد خلاصه و مفيد در يك گفتگو يا سخنراني و حتي مقاله‎اي مطرح كرد؛ آن هم از سر احساس تكليف  و در زماني كه نويسنده واقعا احساس مي‎كند، استخواني در گلويش مانده وتا  نگويد آرام نمي‎گيرد! با همه‎ي اينها داستان‎نويس كارش اين نيست كه  دوره بيفتد درباره مسائل سياسي و انتقادي كتاب تحليلي بنويسد، از فرار مغزها تا مديريت نفتي و... براستي ار مسئله اينقدر براي اميرخاني مهم است كه نمي‎تواند از كنار آن بگذرد؛ آيا نمي‎شد در حد يكي از همان سرلوحه‎ها بدان بپردازد و يا حتي به شكلي هنرمندانه و با زبان داستاني حرفش را براي مخاطبانش بازگو كند؛ آن هم نه گل درشت كه در لايه‎هاي زيرين داستان.  كاري  كه به زعم نگارنده (با وجود همه اختلاف سليقه‎هايم با اميرخاني )  از عهده او بر مي‎آيد ودر بيوتن هم ديديم كه حرفهاي به مراتب بيشتر و مهمتري را آنهم به شيوه‎اي هنرمندانه كه از يك داستان‎نويس انتظار مي‎رود، مطرح كرده‎.    نويسنده اگر بيفتد به حرف مستقيم زدن، كارش به شعار دادن هم مي‎كشد، از هنرش و از رسالت مهمترش كه خلق جهاني داستاني‎ست دورمي‎افتد، چنان كه خلف اميرخاني (جلال) هم كارش بدين جا رسيد و بعد هم يك وقت چشم باز كرد و ديد نظرش در مورد برخي از آن شعارها عوض شده و متأسفانه اجل هم امكان ديگري به او نداد و الخ! يعني اينكه چنين نويسنده‎اي خانه آخر مي‎شود جلال آل احمد با يك مقداري خلق داستاني كه مي‎توانست اوج بگيرد، اما او به جاي پرداختن به آن، دست به يك سري توليدات غيرداستاني زد كه به فرض كه در زمان خود هم تأتير گذار بود، اما امروز كه به آن نگاه مي‎كني بخش زيادي از آنها از موضوعيت افتاده و آنها  هم كه هنوز با اين روزگار نسبتي دارند و مانده تا يكي دو دهه بعد از موضوعيت بيفتد، با مقدار زيادي اگر و اما و درست و غلط روبروست . اين نه فقط خاص آل‎احمد كه خاص همه كساني بود كه  رويكردي چون او را پيشه كردند و حتي آنها كه خود آل احمد تحت تأثيرشان بدين وادي قدم گذاشت(نمونه بارزش سارتر) به همين سرنوشت دچار هستند و آنچه آتار او را زنده نگه داشته، همان وجوه ادبي و هنري‎ست و گرنه غلط بودن خيلي از ادعا‎هاي سارتر مخصوصا آن بحث تعهد در ادبياتش، امروز ديگر اظهر من الشمس است. با اين حساب هيچ نبايد تعجب كرد اگر يكي دو دهه ديگر اعتباري كه براي  جلال مانده، نه براي آن مقاله‎ها و كتاب‎هاي متفرقه‎اش كه ديگر حرف و درد آن زمانه نيستند، بلكه براي همان داستانهاي متوسطي‎ست كه خود با حاشيه روي‎هايش مانع از اوج گرفتن رفتن آنها شد. اما در اين ميان شايد سرو كله يكي پيدا شود و بگويد كجاي كاري برادر؟ انگار از ماجرا به كل پرت افتاده‎اي! تمام هم و غم اميرخاني اين است كه پا در جاي پاي جلال بگذارد، آنوقت نشسته‎اي و مي‎گويي داري همان مسير جلال را مي‎روي! اما ظاهرا فرق نگارنده با اميرخاني در اين است كه جلال را من به خاطر برخي آثار داستاني‎اش دوست دارم، اما او جلال را مي‎ستايد در همه زمينه‎ها و حتي از او تأثير پذيرفته درنوع نگاه، در  نثر و حتي در  روش نقد و حالا هم در جنس روشنفكري و رسالت و تعهد هنرمند به زمانه خويش...   ‎اما اي كاش خاطرات روزانه‎ جلال بي‎كم و كاست چاپ مي‎شد كه يكي از بهترين سند‎ها براي شناسايي چهره واقعي اوست. مخصوصا تكليف خيلي‎ها و اختمالا اميرخاني را  با او روشن مي‎كند. ظاهرا او در خاطراتش از رفتن به سر مزار دكتر محمد مصدق مي‎گويد و خيلي مسائل ديگر كه احتمالا از امتياز آل‎احمد شدن تا حد زيادي مي‎كاهد!  دوست نزديك او هم غلامحسين ساعدي بود كسي كه خود جلال مي‎گفت اگر خرقه‎اي داشتم به او مي‎دادم  وسر جمع اينكه خود او كسي مثل ساعدي را ادامه دهنده راهش مي‎دانست و نه احتمالا كسي با مجموعه شرايط و محسنات اميرخاني و يا ديگر كساني كه در اين سالها  درپي او جلال راه افتادند! با اين اوصاف براي اميرخاني  لطف درآن است كه اميرخاني بماند، نويسنده موفق اين زمانه كه وراي خط كشي‎هاي اين وري و آن‎وري، خيلي ها هنرش در داستان‎نويسي را قبول دارند، حتي اگر ديدگاه‎هايش را در بست نپذيرند و با او اختلاف عقيده داشته باشند و بي‎شك نسخه اصل و دست اول اميرخاني اگر از نسخه دست دوم و يا بدلي آل احمد بيشتر نباشد، هيچ كم ندارد!  درست است كه هر هنرمندي حرف دارد، اما بدترين نوع حرفها، به‎ويژه وقتي از ساحت داستان به در آمد، همين حرفهاي سياسي‎ست كه خود اميرخاني از بي پدر و مادر بودن آن بهتر از من خبر دارد. اما وقتي به جاي داستان نويس صرف بودن وسوسه روشنفكر تاپ زمانه بودن به جان آدم مي‎افتد، هميشه اين خطر در كمين آدم هست كه قلمش آلوده شود به سياسي كاري‎ها، يكي به نعل زدن‎ها و يكي به ميخ زدن‎ها و يا طرح به حرفهايي كه سياستمداران باسواد يا كم سواد هم مي‎توانند لنگه‎اش را  اگر نه با اين نثر و زبان فخيم اميرخاني، با يك زبان عاري از صنايع ادبي كم يا زياد بازگو كنند. و اين بلاييست كه سر ادبيات و نويسنده به اصطلاح متعهد مي‎آيد؛ سر آل‎احمد يك جور آمد و سر احمد شاملو يك جورديگر و احتمالا اگر اميرخاني در پيمون اين مسيرهاي آزموده شده ثابت قدم باشد، به شكلي ديگر نازل خواهد شد. اما اين همه نه از بابت اين كه نويسنده جهت گيري سياسي نبايد داشته باشد، كه او هم آدم است! و در جامعه جهان سومي –به خصوص- نمي‎توان جهت‎گيري سياسي نداشت و حتي شايد – اگر حرفت خريدار داشته باشد- گاهي ضرورت است كه پا در ميانه ميدان بگذاري و اظهار نظر كني، اما باز هم نه اينكه آنقدر خود را درگير كني كه  از كار اصلي‎ات دور بيفتي. اما بگذريم... وقتي نفحات نفت را مي‎خوانم اين فكر به ذهنم مي‎‎آيد كه آيا همه بدبختي و عقب ماندگي‎ها كه نفت مفتي، يا مديريت نفتي و امثالهم براي مردم اين ديار به همراه آورده؛ مشكل كاراصلا جاي ديگريست، چراكه سابقه  انحطاط سياسي و اقتصادي ايران، بسيار طولاني‎تر از اين حرف‎هاست كه تنها به عمر سربرآوردن نفت در اين ديار خلاصه شود. مگر نه اينكه عباس ميرزا وقتي درجنگ با روسها شكست خورد و به ناتواني اين كشور باستاني را  به چشم ديد، و وقتي آن سابقه تاريخي و آن قدر قدرتي‎ها و لشكركشي‎هاي پيروزمندانه امثال كورش كبير، نادر شاه افشار و يا شاه اسماعيل صفوي و... را  كنار اين زبوني‎ها گذاشت، خيلي زودتر از ما پي به انحطاط سياسي و اقتصادي و حتي فرهنگي و اجتماعي اين ديار پي برد و به فكر چاره افتاد.  آن هم در زماني كه هنوز خبري از نفت نبود. حقيقت اينكه مشكل كار درجاي ديگري‎ست كه نه ربطي به وقوع انقلاب دارد، نه جمهوري اسلامي و احيانا محقق نشدن برخي اهدافش ويا حتي ربط زيادي با  نفتي بودن دولت يا به زعم اميرخاني (سه لتي) بودن آن ندارد.  ما چه نفت داشتيم يا نداشتيم نتيجه آن راه كه قرنها پيش آغاز كرديم به همين جا مي‎رسيد. اين چنين است كه تأسف من از هدر رفتن انرژي اميرخاني بيشتر مي‎شود، چرا كه فكر مي‎كنم صورت مسئله‎اي كه مطرح مي‎كند از همان آغاز  دچار مشكل است، حال چه رسد به بررسي و تحليل يا نتيجه‎گيري از آن، با همه‎ زيبايي نثر و بازي‎هاي زباني و البته حرفهاي درستي كه در لابلاي صفحات كتاب وجود دارد و برخي از آنها  چون بر مبنايي اينچنين استوار شده‎اند، چندان راه به جايي نمي‎برند. در آخر هم كل حرف اين برادر كوچك اين است كه وقتي ما  دوسه نويسنده بيشتر نداريم كه كارهايشان خواننده دارد و  چاپ كارهاي تازه آنها مي‎تواند رونق نصف و نيمه‎اي به اين ادبيات نيمه‎جان بدهد، چرا بايد وقت و عمر خود را بگدارند پاي حوزه‎هاي ديگري كه از آنها انتظار نمي‎رود. پس حالا كه  اعتبار او و فروش  نفحات نفت از داستان‎نويسي مي‎آيد و  نه از حوزه سياست يا نشستن در جايگاه يك روشنفكر؛  پس چه بهتر كه اگر قرار است اميرخاني دردمندانه و منتقدانه  از شرايطي بگويد كه داد او را در آورده،  آنگونه بگويد كه از او انتظار مي‎رود، با نوشته‎هايي از جنس «بيوتن» كه از نگاهي فراگير‎ و درعين حال عميق‎تر و هنرمندانه‎تر برخوردارند، خاصه‎ اينكه خورند او نيز همين است و كسي هم نمي‎پرسد آيا تحليل او برپايه‎ي داده‎هاي آماري درست بوده يا وجاهت علمي كتابش‎اش چقدر است و... شك نكنيم كه اگر تصويري از اميرخاني هنرمند، روشنفكر ، انقلابي و دردمند باقي بماند، از طي كردن مسير‎هايي‎ست كه به «من‎او» و «بيوتن» ختم مي‎شود و نه« نشت نشا» يا «نفحات نفت».

*اين نوشته در شماره 41 هفته نامه «مثلث» منتشر شده است.  

========================================
74
تابناك: لذت تلخ
http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=108713
محمود جوانبخت-تير89
اواخر دهه شصت با سري پرشور وارد عالم ادبيات شده بودم و دائم مي‌نوشتم و مي‌نوشتم. جنگ تازه تمام شده بود و ما جواناني بوديم كه سوداي تغيير و ساختن وطن كه سهل است، جهان را داشتيم و در اين ميان ادبيات و مشخصا داستان را هم جز براي همين آرمان و آرزوي مقدس نمي‌خواستيم. برخي از دوستان، حال و هواي حوزه هنري آن روزگار را خوب به ياد دارند.

كم‌سن و سال‌ترين‌شان شايد صاحب اين قلم بود و البته در زمره پرشورترين‌هايشان.

قضاوت‌مان هم درباره پاره‌اي از نويسندگان نسل گذشته تند و تيز بود. به‌خصوص آنهايي كه به گمان ما شيفته فرم و ساختار ادبيات بودند و «چه گفتن» را مهم نمي‌دانستند و برطبل «چگونه گفتن» مي‌كوبيدند و به‌خاطر همين در نظر ما مطرود و منفور بودند. براي ما فرم و ساختارها خيلي جدي نبود. دردهاي جامعه و مردم مقدم بر هر چيزي بود و سوداي اصلاح و ساختن جامعه‌اي سرشار از عدالت داشتيم. بي‌تعارف مي‌خواستيم بهشت را روي همين كره خاكي بسازيم و داستان هم اگر مي‌نوشتيم گام كوچكي بود براي ساختن اين بهشت.

روزي برسر همين ديدگاه و اعتقاد درباره داستان، بحث مفصلي بين عده‌اي از دوستان در گرفت. بحث داغ كاركرد ادبيات و اساسا هدف از داستان و...، يكي از دوستان گفت: «فكرش را بكنيد در يك شب باراني، يك نفر زنگ خانه‌ شما را به صدا در‌‌مي‌آورد و مي‌گويد: آقاي محترم! راه ناودان خانه شما بسته شده و احتمالا چيزي جلوي آب را گرفته است.

اگر همين طور ادامه پيدا كند، خداي نكرده، آبي كه در پشت بام جمع شده است، سقف را بر سر شما آوار خواهد كرد.»

آن دوستمان از ما پرسيد: «با چنين شخصي چه برخوردي مي‌كنيد؟ عقل و منطق مي‌گويد كه از صميم قلب از او تشكر كنيم و بدون فوت وقت دست به كار شويم كه راه را بر آب باز كنيم پيش از آن كه سقف برسرمان فرود بريزد. طبيعتا هيچ‌كس به آن رهگذر نخواهد گفت كه پس چرا معطلي، چرا ايستاده‌اي و خودت نمي‌روي ناودان را درست كني... »

حرف آن دوست‌مان خيلي بيراه نبود. كاركرد ادبيات و داستان، درمان مسائل جامعه نيست، هرچند ما جوانان پرشور و شر آن روزگار، به دشواري باور غلط‌مان را دور ريختيم و به درك تازه‌اي از ادبيات و داستان رسيديم. به واقع از داستان و شعر و اساسا هر اثر خلاقه نمي‌توان توقع نسخه پيچيدن و راه‌حل ارائه كردن براي مشكلات اجتماعي داشت. اثر خلاقه در بهترين حالت، كاركرد اجتماعي‌اش در حد هشدار همان رهگذر است؛ رهگذري كه اساسا راه و چاه پشت‌بام را نمي‌داند و از درست كردن ناودان سر درنمي‌آورد.

با همه اين درك تازه و درست از ادبيات اما نسل ما آرمان‌خواه‌تر از اين حرف‌ها بود كه در گوشه‌اي بنشيند و دل به داستان نوشتن خوش كند.

شايد دليل اينكه بسياري از ما جوانان اهل شعر و داستان آن روزگار، به سراغ روزنامه‌نگاري رفتيم، همين بود. در كنار دغدغه ادبيات ناب، دغدغه‌هاي اجتماعي نيز داشتيم و سوداي ساختن جامعه در جانمان فروكش نكرده بود.

و هنوز هم نكرده است و يكي از ما همين «رضا اميرخاني» است كه شايد عده‌اي خرده بگيرند بر او كه چرا گاهي از عرصه‌اي كه در آن خوش درخشيده است، پا بيرون مي‌گذارد و قلمش را خرج اثري مثل «نفحات نفت» مي‌كند. من اينجا اما قصدم پاسخ گفتن به خرده‌گيران نيست كه آدم زنده وكيل و وصي نمي‌خواهد.

و حتما رضا خود پاسخ درخوري در آستين دارد. اما برآنم كه نويسنده خلاق اگر خوب نبيند و خوب نشنود و با پيرامون خود، نه فقط با همه حواس فيزيكي بلكه با ناخودآگاه خود، خوب ارتباط برقرار نكند، اثري كه مي‌نويسد، اثري است اخته و ابتر و بي‌خاصيت.

مخاطب نيز از اثرش فاصله خواهد گرفت و آن را نخواهد فهميد و پس خواهد زد. به مراتب خيلي بيشتر از آنكه خود او با پيرامون خود فاصله دارد و آن را درك نكرده و ارتباط نگرفته است.

به شهادت اقبال زياد مخاطبان به آثار خلاقه «رضا اميرخاني» او در ارتباط گرفتن با جامعه پيرامون خود، بسيار موفق است. پيش‌تر هم اشاره كردم كه «بيوتن» از معدود رمان‌هاي فارسي سال‌هاي اخير است كه مساله انسان امروز ايراني را طرح مي‌كند و اين كم‌مزيتي نيست. پس اينجا با نويسنده خلاقي طرف هستيم كه با همه ششدانگ حواس ظاهري و باطني‌اش با همه پيرامون خود ارتباط برقرار مي‌كند، هوش و سواد بالايي هم دارد و از اينها گذشته، دغدغه‌مند است، جسور و بي‌پروا هم هست و نان را به نرخ روز نمي‌خورد. براينها، ويژگي‌هاي ديگري هم مي‌توان اضافه كرد كه چون شخصي هستند و به سبب رفاقت از آنها خبر دارم، خود را مجاز نمي‌دانم كه بيان كنم. اما «نفحات نفت»؛ نفحات نفت را يك جورهايي مي‌توان «دم قيچي» ناميد آنهايي كه در توليدي پوشاك شاگردي كرده‌اند، مي‌دانند دم قيچي يعني چه. خرده‌پارچه‌هايي را كه بعد از برش ‌طاقه‌ها براي دوخت، باقي مي‌ماند هيچ وقت دور نمي‌ريزند. مثلا مبل‌ساز‌ها مشتري پروپاقرص اين دم قيچي‌ها هستند.

حالا چرا «نفحات نفت» را دم‌قيچي ناميده‌ام؟ آن يارو مدير دولتي كت و شلوارپوش در «بيوتن» را يادتان هست؟

هماني كه يك بار در اول رمان در قطعه شهدا با «ارميا» روبه‌رو شد و يك‌بار هم در آخر رمان در آمريكا؟! يادتان هست؟!

اصلا براي چه ارميا جلاي وطن كرد و سر از آمريكا در آورد؟ من كه خيلي باورم نمي‌شود كه به عشق «آرميتا» قيد مملكت خود را زده باشد. شما هم باور نكنيد. چيزهاي ديگري هم بود.

چيزهاي خيلي مهم‌تري كه حالا نويسنده به هر دليلي - خود‌سانسوري كرده بود؟! - نگفته بود و شايد هم گفته بود، البته با ايماء و اشاره و با آوردن همين آقاي محترمي كه دوبار بيشتر سروكله‌اش پيدا نمي‌شود و ...

«نفحات نفت» خيلي دور از «بيوتن» نيست، بلكه به‌زعم من، از يك جنس‌اند. همان نسبتي را با هم دارند كه دم‌قيچي‌ها با طاقه پارچه دارند. منتها «رضا» در بيوتن قاعده كار و حد و حدود خود را خوب شناخته و فقط زنگ را به صدا در آورده كه آهاي عمو! اين ناودان شما چرا كار نمي‌كند؟!

بپا زيرآوار نماني يك وقت!

اما در «نفحات نفت» پاچه‌هاي شلوار و آستين‌هاي پيراهن را بالا زده و خودش  رفته كه راه را بر آب بازكند! منتظر صاحب‌خانه نمانده و... سخن به درازا رفت. به هر روي نفحات نفت كتاب خوب و همان طور كه گفتم دلنشيني است و بي‌شك خواننده، از هر لون و جنس كه باشد، با‌سواد و كم‌سواد، متخصص و عامي از خواندن آن لذت خواهد برد، البته لذتي تلخ. به تلخي بلايي كه بر سر اقتصاد اين مملكت آمده و هنوز هم دارد مي‌آيد.

درباره كتاب اما هنوز حرف بسيار است. خود «رضا» در مقدمه مي‌گويد: «اخوانيات» يك جايي هم در اواخر كتاب مي‌گويد: «دل نوشته» من اين دومي را بيشتر مي‌پسندم، «دل‌نشين» است. پس از دل برآمده است لابد.

نويسنده، دردمندانه روايتي تاثيرگذار از بلايي كه اقتصاد نفتي بر سر اين مملكت آورده است، پيش‌روي مخاطب مي‌گذارد. زبان و لحن و نثر ممتاز و درخشاني دارد كه البته از «رضا» جز اين توقع نمي‌رود. باريك‌بيني و حساسيت‌هاي غريبي هم در جاي‌جاي كتاب هست كه آدمي را بر سر ذوق مي‌آورد. مضمون كتاب شايد البته چيز بديع و نويي نباشد.

اي‌بسا كارشناسان پرسابقه اقتصاد و اساتيد اين رشته، عمري را به گفتن اين حرف‌ها گذرانده باشند. اما همان‌طور كه اميرخاني هم اشاره مي‌كند، مخاطب اين كتاب جوان‌ها هستند، جوان‌هايي كه هنوز وارد بازار كار نشده‌اند.

از اين گذشته، به ساده‌ترين شكل مباحث اساسي و ريشه‌اي اقتصاد نفتي، با لحني جذاب و شيرين بيان مي‌شود، در عين حال كه عاري از هرگونه استدلال‌هاي علمي ملال‌آور است، ولي منطق خود را دارد.

تاجايي كه نويسنده توانسته مخاطب را دست كم نگرفته است و براي قانع كردن و همراه ساختن او فراوان مايه گذاشته است.
========================================
73
خبرگزاري مهر: پرفروش‌هاي هفته‌ي سوم تيرماه
http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1115444
...-تير89
کتابفروشی خوارزمی در مقابل دانشگاه تهران نیز کتابهای زیر را پرفروشهای هفته گذشته اعلام کرد: تاریخ ایران مدرن، یرواند آبراهامیان، نی؛ 15 درس زندگی، سام زالی، نوآوران دانشگاه پارسه؛ مناسک حج، علی شریعتی؛ نفحات نفت، رضا امیرخانی، افق؛ چرا عقب مانده ایم، علی محمد ایزدی، علم؛ افسون ریاضیات، پایاس، مازیار، تکامل فیزیک، آلبرت اینشتین، یوسف اباد خیابان سی و سوم، سینا دادخواه، چشمه؛ زوربای یونانی، نیکوس کازانتزاکیس، خوارزمی؛ توتالیتاریسم، هانا آرنت، ثالث.
========================================
72
مجله الف: جاي خالي روشن‌فكري
http://www.ermia.ir/Contents.aspx?id=482
سيدعبدالجواد موسوي-تير89
شماره‌ي تازه‌ي نشريه‌ي الف منتشر شد. نشريه‌ي الف كه به دليلِ مشكلات مجوز، كماكان به عنوان ضميمه‌ي كتابِ خردنامه‌ي هم‌شهري منتشر مي‌شود، توانسته است خود را به عنوان يك نشريه‌ي جدي جهتِ بررسي و نقدِ آثار تازه معرفي نمايد. اين نشريه در آخرين شماره‌ي خود كه در تاريخِ تير 89 روي دكه‌هاي مطبوعاتي قرار گرفته است، مصاحبه‌اي از عبدالجواد موسوي با رضا اميرخاني درج كرده است تحتِ عنوانِ "جاي خاليِ روشن‌فكري". اين مصاحبه در حقيقت كنكاشي است پيرامونِ "نفحات نفت"
موسوي در مقدمه‌ي مصاحبه نوشته است:
"دومين اثر غيرداستاني رضا اميرخاني در مدت كوتاهي به چاپ دوم رسيد... نظر من را بخواهيد نفحات نفت بهترين اثر رضا اميرخاني تا به امروز است. كتاب آن‌قدر سر ذوقم آورد كه بلافاصله پس از خواندن با رضا تماس گرفتم و قرار گفت و گو را گذاشتيم. صريح و صميمي حرف زديم...
نفحات نفت درباره ماست پس خواندن آن بر همه كساني كه به مسائل ما اهميت مي‌دهند واجب است و چند و چون و تامل در آن واجب‌تر. مي‌توانيد با حرف‌هاي اميرخاني مخالف باشيد، اما نمي‌توانيد آن را ناديده بگيريد. دغدغه‌هاي اميرخاني را جدي بگيريم و بدانيم آنكه طرح بحران مي‌كند، لزوما خود از عوامل بحران نيست!

========================================
71
مسك: آقاي رئيس جمهور سپاس گزارم
http://sokt.blogfa.com/post-57.aspx
مجتبي-تير89
محبوبا، هرچند اين حقير براي روز يكشنبه هزار و يك برنامه ريزي كرده بودم و دو جلسه با مسوولان سه لتي(به قول اميرخاني عزيز- شما بخوانيد دولتي)را با هزار نكبت جفت و جور كرده بودم و هرچند اخوي اين حقير به تهران عزيز سفر كرده است، براي امتحان تافل امروز و فردا براي پيگيري امور سربازي و علي رغم آنكه مي دانم بسياري ديگر نيز برنامه هايشان به هم ريخت اما باز هم صميمانه سپاسگزارم.
========================================
70
مجله‌ي پنجره: نفحات نفت از پنجاهمين پنجره مي‌وزد
http://www.panjerehweekly.com/main/index.php?Page=definition&UID=602452
...-تير89
شماره‌ي 50 نشريه‌ي پنجره در تاريخ شنبه 19 تير 89 منتشر شد. اين شماره‌ي پنجره حاوي دو پرونده است. يكي پيرامونِ شخصيتِ مرحوم عين صاد با عنوانِ زيباي "از زبان قم تا زبان قوم" و ديگري پرونده‌اي 12 صفحه‌اي پيرامون نفت. دكتر الياس نادران، در مقاله‌اي با نامِ كالبدشكافيِ يك رخنه، ضمنِ توصيه‌ي همگان به مطالعه‌ي نفحات نفت، نقدهايي به ارائه‌ي راهِ حل در صفحات پايانيِ كتاب داشته است. هم‌چنين رضا اميرخاني در مصاحبه‌اي با محمد آقاسي به شايعه‌اي پيرامونِ تغيير بعد از سفرِ امريكا پاسخ داده است.  اين مصاحبه با تيترِ من سنگ نيستم، روشنفكرم، منتشر شده است. هم‌چنين در اين پرونده، نقدهايي از دكتر محمدرضا جوادي يگانه، دكتر ابراهيم رزاقي، محمدرضا بايرامي، دكتر غفاري و حجت‌الاسلام سيدفريد حاج‌سيدجوادي درج شده است. اين پرونده‌ي وزين به كوششِ محمد آقاسي به سرانجام رسيده است.
========================================
69
روزنامه شاپرك: برشي از نفحات نفت رضا اميرخاني
http://shaparakdaily.ir/shaparak/News.aspx?NID=17301
...-تير89
رمان نويس رمان مي نويسد براي ريس اداره ي شخم آق قلا و جايزه هم تخم باقلا مي گيرد، بعد مي گويد چرا به من نوبل نداده اند و چرا مردم کار مرا نمي خوانند و چرا سطح مطالعه پايين است و چرا.... به اين مي گويند رمان نويس مشرک!
به گزارش فارس رضا اميرخاني در بخشي از کتاب "نفحات نفت" به حوزه ادبيات نيز پرداخته است که به جهت وارد بودن برخي مسائل مطروحه در آن به صورت مجزا منتشر مي شود:
نظام ثابت حقوق و باقي قضايا
همه ي ما، در اين فضاي شهري لاجرم حمل و نقل عمومي شده ايم و مي دانيم که بين راننده ي قطار مترو و اتوبوس بي آرتي! تفاوت هايي هست با راننده ي تاکسي! راننده ي تاکسي، خاصه غيرخطي ش، آزادتر و خلاق تر در شهر مي گردد و ريل و مسير ثابت و ايستگاه هم ندارد. مسافري را بر مي دارد و نيويورک هم که باشد پيک آپ مي کند و جايي پياده اش مي کند و بغداد هم که باشد نازل مي کندش و حسب مسافت يا مسير يا زمان يا عرق، پولي مستقيم از مسافر مي گيرد و اين گونه ارجمندي کارش در نظام پولي مشخص مي شود.
شايد يکي زياد بگيرد، يکي کم. يکي دخلش با خرج جور در نيايد و ديگري پول پارو کند. حالا فرض کنيم، در قبال اين بي عدالتي، ( که يکي زياد مي گيرد و يکي کم) به عوض توليدي و باز توليد ساز وکارهاي نظارتي، عقل عدالت خواه مسوولي سه لتي يک هو به صورت آرتزين فوران کند که براي رانندگان تاکسي نظام ثابت حقوقي در نظر بگيريم تا کسي اجحافي نکند در حق شهروندي و اصلا دستشان را کوتاه کنيم از جيب مردم مظلوم.
فرض کنيم رانندگان تاکسي را مثل رانندگان اتوبوس بي آرتي و مترو، حقوق بگير دولت کنيم. موظف شان کنيم مثلا هشت ساعت در روز کار کنند و سر ماه هم حقوق بگيرند. مثلا ساعتي کارت زن هم در تاکسي کار بگذاريم که زمان حضور راننده سر کار را اندازه بگيرد. از آن طرف هم راننده موظف شود در قبال اين حقوق مردم را سوار کند.
طبيعتا چون همه ي رانندگان تاکسي از زمره ي اوليا» الله نيستند، بعضي از ايشان کارشان را درست انجام نخواهند داد. پس مجبور مي شويم به طراحي يک اداره ي کل بازرسي ( بسيار بزرگتر از اداره ي قبلي براي رانندگاني که پول شان را از مسافر مي گرفتند، و فقط بعضي مي توانستند در شرايطي غير رقابتي ناعادلانه رفتار کنند.) بازرسان بايستي در سطح شهر بازرسي کنند تاکسي هاي خالي را و رانندگاني را که درست کار نمي کنند. مواخذه کنند. به هر صورت هر عقل سالمي مي تواند حدس بزند که ظرف مدتي کوتاهي چه بلايي بر سر تاکسي راني شهر خواهد آمد. عده اي راننده خواهيم داشت که از روي چشم و هم چشمي با هم مسابقه ي کار نکردن و حقوق گرفتن خواهند گذاشت و مسافران فراواني روي زمين خواهند ماند و...
يک درآمد درست از راه مستقيم ارجمندي کار، يعني گرفتن مستقيم پول در يک فضاي رقابتي - از دست مسافر را تبديلش مي کنيم به يک فرآيند پيچيده ي مملو از فساد و بازرسي. اين دوگانه ي فساد و بازرسي نيز چنان پيش رفت ديالکتيکي خواهد داشت، که اداره ي کل تاکسي راني به اندازه ي يک وزارتخانه بزرگ خواهد شد!
مثال بي راه و مضحک و مسخره اي بود؟ کار ناممکني بود؟ هيچ عقل فشلي چنين تصميمي نخواهد گرفت؟ نويسنده ي اين کتاب مسوول سه لتي را ماننده ي کاريکاتور تصوير مي کند؟!
کک مسوولان سه لتي فرهنگ نمي گزد
زکي! عينا همين مثال و به همين شکل و به همين بلاهت و در عين حال با همين ملاحت، در فرهنگ پياده شده است. چيزي را که با خواندن چند جمله راجع به آن کله ي شيشک سر ديگ کله پز هم نيش ش وا مي شود، در عمل سي سال است که در عرصه ي فرهنگ ارائه کرده ايم و به آن عمل مي کنيم و کک هم مسوولان سه لتي فرهنگ را نمي گزد!
چگونه؟ اهل فرهنگ، از مثال قديمي ش که واعظ منبري باشد، تا مثال امروزي ش که نويسنده ي اينترنتي باشد، قرار بوده است براي مردم کار کند و مخاطبش مردم باشند و ارجمندي کارش را مخاطبشان مشخص کنند و گاهي اوقات نيز از همان طريق مرتزق شود.
يعني واعظ مي رفته است روي منبر سخنران مي رفته است پشت تريبون، اگر مجلس ش شلوغ مي شد، صاحب مجلس، شب آخر، پاکت پرپيمانه تري به او مي داده است. نويسنده اينترنتي نيز به هم چنين. نسبتي بوده است ميان کليک خور نوشته اش با درآمدش دقيقا مثل راننده ي تاکسي و مسافران ش.
واعظ مي رفته است سر منبر. اگر منبرش شلوغ مي شد، معلوم مي شد که کار وعظ را بلد است. اگر منبرش گل مي کرد، حاسد و خناس بود که دوره اش مي کردند و ريزترين ايرادات ش را به درشت ترين شکل بيان مي کردند و او مجبور مي شد که با اين بازخورد اجباري، روش ش را ايضا و منش ش را روزاروز تصحيح کند. اگر هم يخ منبرش نمي گرفت، او را به خير و پامنبري را به سلامت. واعظ اگر کارش نمي گرفت و به صاحب مجلس مي گفت که حکمت و فلسفه مي گويم بالاي منبر و عوام فلسفه نمي فهمند، صاحب مجلس جوابش مي داد که جاي حکمت و فلسفه بالاي منبر نيست! واعظ هم رسما مي رفت سراغ کار ديگري.
گفته اند آن به که امام جماعت به پشت سر (براي شمارش مامومان) ننگرد و نمازش را بخواند اما واعظ اصلا بايد رخ به رخ مخاطب بنشيند. به همان سياق بايد نوشت که معقول نيست واعظي براي شبستان خالي منبر برود. کار امام جماعت با واعظ تومان تومان توفير مي کند. واعظ اصالتا براي مردم بايد حرف بزند. اگر به واعظ حقوق داديم، مثل مثال راننده ي تاکسي، اي بسا که واعظ، شبستان خالي را ترجيح بدهد!
اين مطلب، که واعظ بايد حرفش مقبول مردم بيافتد، مسوول سه لتي را خوش نمي آمده است. پس تصميم مي گيرد همان اول کار واعظي بطلبد که حرفش براي مسوول سه لتي مقبول بيافتد. بابت اين مقبوليت البته حقوق دولتي هم در نظر مي گيرند طبعا!
توليد محصول براي خوش آمد مسوول سه لتي نتيجه چه مي شود؟ بعد سي سال، نويسنده اي تربيت مي کنيم که حقوق دولتي مي گيرد از مسوول سه لتي و به عبارت اصح و ادق، نويسنده ي گنجشک روزي حقوق يک لتي مي گيرد از مسوول سه لتي! حقوقي که البته نسبتي هم ندارد با مقبوليت مردمي. پس اهل فرهنگ ما کتابي مي نويسد، شعري مي گويد، فيلمي مي سازد، تصنيفي اجرا مي کند که به ذائقه مسوول سه لتي خوش بنشيند.
همين گونه مي شود که مي بيني فيلمي مي سازيم که هيچ کس آن را نمي بيند، پول تبليغاتش هم در نمي آيد، اما هزينه اش را مي دهيم از جيب گشاد نفت مردم و بعد هم اسمش را مي گذاريم معناگرا و مي گوييم البته مردم عوام ند و شعورشان به هم چه فيلمي نمي رسد!کتابي را همين چند ساله ي اخير مي نويسيم و بالاترين مقام مسوول اجرايي کشور را مي آوريم روي صحنه تا به ش جايزه ي به ترين کتاب سال را بدهد، بعد مي بينيم که حتا دويست نسخه اش هم در بازار فروش نرفته است، پس به دو مي رويم و نسخه ها را مي خريم براي کتابخانه هاي عمومي تا زورکي چاپ ش تمام شود! و ده سال بعد هم همايش و سمينار و کنفرانس مي گذاريم با عنوان عدم اقبال مردم به کتاب خانه هاي عمومي!
 رمان نويسان مشرک
رمان نويس رمان مي نويسد براي رييس اداره ي شخم آق قلا و جايزه هم تخم باقلا مي گيرد، بعد مي گويد چرا به من نوبل نداده اند و چرا مردم کار مرا نمي خوانند و چرا سطح مطالعه پايين است و چرا.... به اين مي گويند رمان نويس مشرک! تو براي رييس اداره ي شخم آق قلا و تخم باقلا نوشته اي، کارت را هم سلف فروشي کرده اي و مزدت را هم پيش پيش از هم او گرفته اي، ديگر شريک مي خواهي براي چه؟!حالا به جاي رييس اداره شخم، هر نهاد مزاحم ادبيات ديگري را جايگزين کن. دولتي و انقلابي و ضدانقلابي و ... رمان نويس مي نويسد براي چهار تا منتقد. چهار منتقد هم چهل نقد برايش مي نويسند در چهارصد رسانه. ديگر از کسي طلبي ندارد که! مي نويسد براي محفل پنجاه نفري روشن فکري. تيراژ کتابش هم دست بالا مي شود پانصد تا! يعني هر کدام از اعضا ده کتاب را هم هديه مي دهند به رفقا. اين غايت قصواي نگاه ش به به و چه چه همين پنجاه تا بوده است ديگر. پانصد نسخه فروش يعني ده برابر آرزو. مي نويسد براي جريان ضدانقلابي. تو چهار تا رسانه ي گردن کلفت آن طرف آب هم ازش تعريف و تمجيد مي کنند ديگر. اصلا هم چه رمان هايي ارتباطي با مردم ندارند. اين درمان ها و رمان نويس ها هر کدام رييسي دارند شبيه همان رييس اداره ي شخم! اگر قرار شد مردم و زمان و ادبيات را مقصر بداني، به آن رييس مشرک شده اي و برايش شريک قرار داده اي .
جريان غالب رمان نويسي در کشور ما هم چه جرياني است; گل خانه اي و انکوباتوري و در حد مبتذل کلمه، آماتوري. جوايز، دولتي و غيردولتي، انقلابي و ضدانقلابي، روي همه چه جرياني سوار مي شود. مسوولان فرهنگي در هم چه جرياني سياست گذاري مي کنند و متاسفانه نويسندگان هم در چنبره ي مبتذل هم چه جرياني گرفتار مي شوند. به هم جايزه مي دهند و همه را نقد مي کنند و پشت سر هم صفحه مي گذارند! فرمول نوشتن هم در چنين جرياني روشن است.
آنچه روشن نيست، فرمول نوشتن براي مردم، براي زمان و براي ادبيات است. رمان نويسي که براي مردم و زمان و ادبيات بنويسد، در اين سه، شريکي نمي خواهد. نه گرفتار نگاه مسوول اداره ي شخم است نه پريشان نگاه رسانه ي بيگانه. فارغ از جريان گل خانه اي، وضع رمان و رمان خواني در ايران شبيه هست به بسياري جوامع ديگر. هيچ رمان خوبي نيست که خوانده نشود و مردم آن را تشويق نکنند. جريان گل خانه اي البته چيزهاي ديگري خواهد گفت، کتاب هاي ديگري را براي جوايز انتخاب خواهد کرد و از پول پيرزن فقير بشاگردي، کتب منتسب به جريان خود را براي کتاب خانه هاي عمومي خواهد خريد! تا باد چنين مبادا!

========================================
68
يادداشت‌هاي يك محمد: اداره ارشاد سه لتي رفسنجان
http://www.1mohammad.com/?p=554
محمد-تير89
ساختمان جدید اداره ارشاد رفسنجان پس از سه سال با هزینه ۴۰۰ میلیون تومان به بهره برداری رسید. اینکه ساخت این پروژه سه سال به طول انجامیده زیاد دور از انتظار نیست. اما مساله ای که اینجا عجیب مینماید هزینه ی مبلغ ۴۰۰ میلیون تومان برای احداث زیربنای ۵۰۰ متری این ساختمان است، این یعنی ۸۰۰ هزارتومان به ازای هر متر مربع!

پایتخت را نمیدانم – فقط میدانم که آنجا با این پول میشود میدان آزادی را بشویی- ولی در رفسنجان اگر بخواهی همچین ساختمانی بسازی، بر فرض اینکه مثلا بخواهی زمینت در نقطه ای تجاری در یکی از خیابانهای اصلی شهر باشد، مثلا اوایل خیابان امام، بر فرض اینکه از لحاظ استحکام ۳۰-۴۰% بیشتر از حد معمول محکم کاری کنی و بر فرض اینکه خودت فرصت انجام پروژه را نداشته باشی و با پرداخت مثلا ۱۵% هزینه بیشتر با یک پیمانکار قرارداد ببندی، اگر همه ی این شرایط را داشته باشی و بخواهی ساختمانی مناسب- نه به صورت بساز بفروشی- بسازی، مجموع هزینه ات به ازای یک متر مربع به زحمت از ۳۵۰ هزار تومان تجاوز میکند.

حال اینکه چگونه این ساختمان توانسته این قیمت تمام شده را داشته باشد شاید از هنروری های مسئول سه لتی* باشد همانگونه که که در یک سرپناه آمده است که هنر، انجام کارهای شدنی نیست، هنر، انجام کارهای نشدنی و رسیدن به اهداف دور از دسترس است.

*.اصطلاح سه لتی برگرفته شده است از کتاب نفحات نفت رضا امیرخانی. مطالعه این کتاب را توصیه میکنم.
========================================
67
يادداشت‌هاي يك محمد: لذت خواندن
http://www.1mohammad.com/?p=559#comments
محمد-تير89
پیامبر اعظم(ص): مومن اگر حرفه نداشته باشد دین می فروشد.

***

خانواده ای هست مفلوک. کار ِ پدر بدان جا کشیده است که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نان ِ سفره ی فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را نیز خرج ِ خود کند…

به پدر چه خواهید گفت؟ بی کاره؟ مفلس؟ معتاد؟ هرچه خواستید بگویید اما بدانید که از چنین مردی بایستی نا امید بود. اگر کسی به فکر ِ نجات ِ چنین خانواده ای باشد، تنها به فرزندان ِ جوان امید خواهد بست…

مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت… این مُلک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود ِ مادر را نیز فروخته اند! در چنین خانواده ای تنها مایه ی نجات، همت ِ فرزندان است… از پدر کاری بر نمی آید…
========================================
66
حديد: با تشكر از يك دل شرمنده
http://hadid.blogfa.com/post-80.aspx
حديد-تير89
هر کس مرا بشناسد از ارادتم به صادق رسولی خبر دارد. نظرات فوق خوبش برای مطلب قبل یک پست است از بسیاری از بهترین پست های من بهتر حیفم آمد در نظرات بماند.

سلام
من هم در هر چه حرفه‌ای نباشم، در سطحی‌خوانی حرفه‌ای‌ام.
امّا چند ایراد جدی بر امیرخانی (از نظر یک سطحی‌خوان):
1) متأسفانه در این کتاب خبری از وسواس‌های انتخاب واژه‌‌ها از امیرخانی نیست. حتی برخی جاها عباراتی را به کار می‌برد که آدم به شک می‌افتد نویسنده از قصد نوشته یا ویرایش‌گر نداشته است. مثلاً استفاده از عبارات "فوق‌الذکر" آن هم به صورت جدی. یک جا استفاده از رایانه و در جایی دیگر استفاده از کامپیوتر. حداقل کم نبودند.
2) در مورد مسألۀ فلسطین و فروش زمین‌‌ها خیلی‌ها حرف‌شان بر تحریف تاریخ است از سوی یهودیان. یعنی آن قدر فروش نبوده که بشود بحث فروش زمین را جدی گرفت. آقا رضا در اینجا طوری نوشته که این مسأله برایش واضح و مبرهن است.
3) متأسفانه جای جای کتاب عصبانیت نویسنده از وضع موجود دولت اخیر، به او اجازۀ نگاه از بالا نداده است. یعنی دوباره فیل یاد پاستور می‌کند و یادش می‌رود که این سه‌لتی‌های پاستور خود روزی هزار نفحات نفت از بر بوده‌اند، بل بیش...
4) بیش از اندازه عله‌العلل را در اقتصاد دیده آقای امیرخانی، طوری که اصلاً یادش رفته این سرزمین فرصت‌ها، مشکلات بسیار زیادی دارد از جمله بی‌پدری و چندپدری نوزادان و ... شاید اگر شهید مطهری این بحث را می‌خواند شروع به نقد به سبک خودش می‌کرد و امیرخانی را هم در رستۀ فروید و راسل و ... دسته‌بندی می‌کرد.
) اگر همۀ حرف‌های امیرخانی درست باشد، بالابردن آل مکتوم و ... را نمی‌توانم بپذیرم. وجداناً در همین امارات خصوصیزه! اگر امریکا یک روز تصمیم بگیرد، سرمایه‌اش را بیرون ببرد، آیا باز هم وضع بر همین منوال است؟
6) امّا سؤال بزرگی این کتاب برایم ایجاد کرد و آن این بود که اگر دانشگاه آزاد خصوصی به‌ز دولتی‌هاست پس چرا وضع این گونه بوده تا حالا؟
7) امیرخانی را با قدم زدن در بشاگرد و بم و ... می‌شناختم، نه مسافر پیکد‌آپ! شده در فیفث اونیو. اگر غرب‌زدگی جلال ماندگار شد، شاید یکی از دلایلش همین بوده است که مصادیقش برای مردم، ملموس‌تر بوده است.
8) البته استفاده بیش از حد از واژه‌های باکلاس را همان طور که در ازبه و بی‌وتن نپسندیدم در این‌جا نیز هم. فکر کنم وظیفۀ یک نویسنده ایجاب می‌کند که واژه‌سازی کند. نه این که هی از واژه‌هایی مثل های‌تک حرف بزند. مگر مرحوم احمد شاملو همین کارها را نکرد و بسیاری از واژه‌هایش فراگیر شدند؟
و امّا تمجید

کتاب به هیچ وجه از نظرم ناامید کننده نبود، بلکه امیدی می‌داد بدون راهکار! فقط امید می‌داد که اگر بشود کاری کرد، خوب می‌شود و ....

باز هم مثل نشت نشا از عناصر زندگی شمالی برای نشان دادن آرمان زندگی ایرانی زندگی استفاده کرد. آن دفعه در گیلان بود و این بار مازندران (سالی و ماهی‌گیری و ....) البته ارمیا هم برای فرار از وضعیت، پناه به کوه‌های البرز برد. حداقل من یکی بیش‌تر این سبک را می‌پسندم. دلیلش هم روشن است.

قلم امیرخانی بسیار عالی است. البته به اعتقاد من اوج این قلم در نوشته‌های لوح بود و قلم این کتاب شاید زنگ خطری برای امیرخانی باشد
========================================
65
حديد: بعضي وقت‌ها يك كتاب را بايد دو بار خواند
http://hadid.blogfa.com/post-79.aspx
حديد-تير89
یارب

همین الان دوباره خوانی "نفحات نفت" امیرخانی تمام شد و وقت خوبی است برای نوشتن متن کاملی بر آن. چیزی بیش از آن یک جمله ای که در چند پست قبل نوشته بودم و ذوق کردم که امیرخانی در سایتش نقل کرده و بازدید ویلاگم را بالا برده بود. موقعی که "بیوتن" تازه چاپ شده بود و من یک بار خوانده بودمش، دنبال نقدهاش می‌گشتم که رسیدم به مصاحبه‌ای از امیرخانی که گفته بود فعلاً حتی حرفه‌ای ها هم کتاب را دوبار نخوانده‌اند و وقت نقد نیست. راست گفته بود.
من در هیچ چیز حرفه‌ای نباشم در خواندن کارهای امیرخوانی حرفه‌ای ام. پارسال یک رمان خارجی دستم بود که یکی از دوستان گفت کار وطنی بخوان گفتم "یک مثلاً بگو" گفت امیرخانی گفتم من "ارمیا" را 3 بار خوانده‌ام، "از به" را 2 بار، "من او" را 5 یا 6 بار، "بیوتن" را 2 بار، "ناصر ارمنی" را کلاً 2 بار و بعض داستان‌هاش را بیشتر. این از داستان‌ها اما "نشت نشا" را 11 بار و "داستان سیستان" را 3 بار و "سرلوحه ها" را که تازه چاپ شده بود 2 بار خوانده‌ام. گفت همین خارجی را بخوان.

از بعد از "بیوتن" هیچ‌وقت ذوق نداشته‌ام پی کارهای امیرخانی را بگیرم و تا اواسط خرداد اصلاً نفهمیدم "نفحات نفت" چاپ شده است. نخریدمش و یک دور خواندمش. نظرم همان بود که نوشتم که نق نقات نفت است نه نفحات. امروز اما نظرم چیز دیگری است. مطمئنم که این نفحات را بارها خواهم خواند. شاید بیش از "نشت نشا" فصل های اول کتاب خوب است. فصول وسط نق و غر است اما فصول آخر که دفعه‌ی قبل بی حوصله خواندم خیلی بهتر است.

فصل "اقتصاد مورد نظر در دسترس نیست چیست" به زعم من کوتاه‌ترین و بهترین فصل کتاب است. فصل بعدی اش کمی بلندتر و دومین بهترین است. و فصل‌های بعدی هم خوبند. جمله‌ی آخر کتاب خلاصه این فصول است. آنرا آخر متن خواهم آورد.
بگذار کمی رسمی بنویسم. "نفحات نفت" نهمین کار امیرخانی است که توسط نشر افق به عنوان ششمین ناشر کارهای امیرخانی بعد از نشر سمپاد، سوره مهر، قدیانی، نشر علم و نیستان چاپ شده. (البته اگر بازخرید "ارمیا" از سمپاد و بازنشر آن توسط سوره مهر را فراموش کنیم) نشر افق آن را از مجموعه‌ی "سیاست امروز" و چهارمین کتاب آن مجموعه می‌داند. دو کار دیگر آن مجموعه مربوط به چامسکی است. (و امیرخانی باید خوشحال باشد که همراه چامسکی شده) شامل 230 صفحه و 17 فصل است و به مقوله‌ی سیاست و فرهنگ نفتی پرداخته.
بی خیال پاراگراف رسمی قبل. جمله‌ی آخر کتاب را بخوانید و خداحافظ. اگر مرا رها کنید 200 صفحه درباره امیرخانی و این نفحات می‌نویسم.

مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خودِ مادر را نیز فروخته‌اند! در چنین خانواده‌ای تنها مایه‌ی نجات، همتِ فرزندان است... از پذر کاری بر نمی‌آید...

=================

پ1. سلام
پ2. همین الان اول متن یعنی پریروز
پ3. دو سال پیش در مجله ی خیزش دانشگاهمان مطلبی نوشته بودم به نام فرهنگ دولتی و ترجمه کرده بودمش به افتخار لشگر دو دره. این تعبیرم در نفحات نفت تکرار شده. فصل اول دومین دزدی! ادبی امیرخانی از من است.


========================================
64
مامان جون: ناگفته‌هايي از سي سال
http://mamanjoun.blogfa.com/post-5.aspx
مامان‌جون-تير89
حدیثی است از امام علی که مفرمایند:«انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال». مدتی است که این حدیث مدام در ذهنم مرور میشه و توجهم بهش جلب میشه.

چند روزه که دارم کتابی رو میخونم به نام «نفحات نفت» از آقای رضا امیر خانی.ایشون خیلی جالب دردهایی رو که در دل بعضی افراد مونده رو و نمیتونن بیانشون کنن روی کاغذ آوردند.ایشون تحلیل جالبی از این سی ساله دارند و احساس کردم حرفهایی هستند که مدتهاست .......

این کتاب به قدری برام جالب بود (و احتمالا حرف دل خیلیها که اگه بخوان بگن معلوم نیست سر از کجا در بیارن)،که بعد از مدتها خاموشی اینجا، من رو واداشت بیام و پستی هرچند کوتاه و ناقص بزارم و به شما بگم که حتما و هرچه زودتر اون رو بگیرید و بخونید.چرا که معلوم نیست با اوضاع موجود این کتاب بتونه دوام بیاره و یحتمل که ممنوع الچاپ بشه.
========================================
63
خبرگزاري مهر: نفحات نفت براي بار سوم به چاپ رسيد
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1107442
...-تير89
کتاب "نفحات نفت" با عنوان فرعی "جستاری در فرهنگ و مدیریت نفتی" نوشته رضا امیرخانی که در نمایشگاه کتاب امسال چاپ نخست آن عرضه شده بود در کمتر از دو ماه به چاپ سوم رسید.

به گزارش خبرنگار مهر، امیرخانی در مقدمه کتاب عنوان کرده‌ است: آنچه می‌نویسم به قول فرنگیها "اِسِی" است نه "آرتیکل". در این گوشه از عالم به آن می‌گویند نوشته‌ای اخوینی. از زمره اخوانیات. چیزی که میان برادران نگاشته می‌شود و باید برادرانه آن را خواند... و نه چیزی از زمره نوشته‌های دبیران، پس دبیرانه نیز نباید خواندش. تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی.

کتاب "نفحات نفت" مجموعه مقالاتی انتقادی و طنزآمیز است که در آن رابطه مدیریت و اقتصاد مبتنی بر نفت را به چالش می‌کشد.

در این کتاب می‌خوانیم: شنیده‌ام که ستاره‌ دریایی اگر بازوش زیر سنگ گیر بیفتد، از خیر بازو می‌گذرد و آن را قطع می‌کند. اما این مال وقتی است که ستاره بیم داشته باشد از خطر... دولت تا نفت دارد،‌ خطری تهدیدش نمی‌کند! و این‌گونه، اقتصاد دولتی و مدیر سه‌لتی ساخته می‌شود.

از مقالات کتاب می‌توان به "نه عامه‌پسند، نه خاصه پسند فقط داستان مسئول پسند"، "کدام استقلال، کدام پیروزی"، "زمین صاف، زمین گرد، زمین مشبک" و "مقصر، مدیر سه‌لتی نیست" اشاره کرد.

کتاب "نفحات نفت" با شمارگان 2000 نسخه در 232 صفحه و به قیمت 4500 تومان از سوی نشرافق تجدید چاپ شده است.
========================================
62
ويكي‌پديا-نفحات نفت
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA_%D9%86%D9%81%D8%AA
...-تير89


نفحات نفت؛ جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت نفتی (به معنی «بوهای خوش نفت») مقاله‌ی بلندی است به قلم رضا امیرخانی در نقد مدیریت و فرهنگ نفتی. این کتاب که مدت‌ها در گیرودار دریافت مجوز از ممیزی وزارت ارشاد بود، نهایتا در بیست و سومین نمایشگاه کتاب تهران توسط نشر افق عرضه شد. [۱] [۲]

فهرست مندرجات
[نهفتن]
[ویرایش] بازتاب‌ها

به گفته رسانه‌ها تا کنون هیچ‌یک از مدیران، حتی آن دسته که تا پیش از اینها امیرخانی را از برکات انقلاب می‌دانستند و به هم‌نشینی او افتخار می‌کردند روی خوشی به کتاب سرتاسر انتقاد امیرخانی نشان نداده‌اند و در مقابل آن سکوت پیشه کرده‌اند. آنچنان‌که نمی‌توانند درک کنند که نویسنده داستان سیستان چگونه سر از اینجا در آورده.[۳]

[ویرایش] انتقادات

با اینکه مدت زیادی از انتشار این کتاب نگذشته ولی انتقاداتی از آن در مجلات و روزنامه‌ها چاپ شده. روزنامه خراسان سطح تحلیل‌های کتاب را عامه‌پسندانه می‌داند و نبود نکات جدید در آن را از ایرادات کتاب می‌شمرد. همچنین مربوط دانستن همه مشکلات مملکت به نفت را درست نمي‌داند. [۴]

همشهری آیه در مصاحبه‌ای با نویسنده، کتاب را از نظر اقتصادی «راست» و طرفدار اقتصاد باز و لیبرال به حساب می‌آورد. امیرخانی جواب این گفته را اینگونه بیان کرد:

« الان داریم از این طرف بام می‌افتیم. می‌خواهم بگویم اگر روزی اقتصاد ما به سوی اقتصاد باز و لیبرال جهانی رفت، آن‌وقت فرصت نقد اقتصاد راست هم هست.[۵]  »
 
[ویرایش] بخش‌ها
  • «مقدمه»
  • «درآمد»
  • «قانان»(تغییر یافته کلمه قانون)
  • «بی‌کارآفرین»
  • «منطق آزاد!»
  • «نه عامه پسند، نه خاصه پسند؛ فقط داستان مسوول پسند»
  • «کدام استقلال، کدام پیروزی»
  • «صنعت دولتی شدن نفت»
  • «حزب در پیت»
  • «ریاست نفتی»
  • «آنچه خوبان همه دارند، ما هم داریم!»
  • «جمهوری اسلامی پاکستان»
  • «اقتصاد مورد نظر در دسترس نیست»
  • «افق»
  • «توسعه چینی و هندی و ژاپنی و مالزیایی و...»
  • «زمین صاف، زمین گرد، زمین مشبک»
  • «مسؤول سه‌لتی مقصر نیست»
Open book nae 02.svgاین نوشتار دربارهٔ کتاب، خُرد است. با گسترش آن به ویکی‌پدیا کمک کنید.
[ویرایش] منابع
  1. «انتقادات نفتی رضا امیرخانی اعلام وصول شد»، خبر آنلاین.
  2. ««نفحات نفت» امیرخانی در افق رویت شد»، کتاب نیوز به نقل از مهر.
  3. سید عبدالجواد موسوی. «آنکه خود را به خواب می‌زند، هرگز بیدار نمی‌شود». هفته‌نامه‌ی مثلث. ۱۶ خرداد ۱۳۸۸. شماره‌ی ۳۶، صفحه‌ی ۷۸.
  4. «نقمات نفحات نفت»، روزنامه‌ی خراسان، ۶ خرداد ۱۳۸۹. بازیابی‌شده در تاریخ ۲۸ می ۲۰۱۰.
  5. «بد نیست به وسط بام برگردیم؛ خلاصه گفتگوی «آیه» با امیرخانی به بهانه انتشار «نفحات نفت»»، گروه مجلات همشهری.
========================================
61
روزنامه فرهيختگان: دو نوبل دو نويسنده
http://www.farheekhtegan.net/content/view/10305/39/
اسد امرايي-تير89
«نفحات نفت» را رضا اميرخاني نوشته اما رمان و داستان نيست. اين كتاب را نشر افق منتشر كرد و صف مشتاقان اميرخاني در نمايشگاه هجوم آوردند تا هم به ديدار او برسند و هم كتابش را بخرند. در بخشي از اين كتاب آمده است: «شنيده‌ام كه ستاره‌ دريايي اگر بازوش زير سنگ گير بيفتد، از خير بازو مي‌گذرد و آن را قطع مي‌كند. اما اين مال وقتي است كه ستاره بيم داشته باشد از خطر… دولت تا نفت دارد، خطري تهديدش نمي‌كند! و اينگونه، اقتصاد دولتي و مدير سه‌لتي ساخته مي‌شود.» نفحات نفت كه عنوانش نقيضه‌ نفحات انس است درددل‌هايي است با خواننده‌اي كه دلش در گرو سربلندي اين مملكت است. اعتقادش هم مال خودش. نفحات نفت پنبه ‌همه را زده و از سد مميزي هم گذشته و يك‌جورهايي خاطره جلال آل‌احمد را زنده مي‌كند. كتابي كه دست‌كم به يك بار خواندنش مي‌ارزد. توضيح بيشتر نمي‌دهم چون معلوم نيست من و روزنامه بتوانيم از سدي كه او گذشته بگذريم.
راستي بعد از انتقاد از مديريت دولتي و سه‌لتي نفت و باقي قضايا خبرسازترين حادثه هفته گذشته مرگ ژوزه ساراماگو بود.

در همين رابطه :
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند(6)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (4)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (3)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (2)
. آن چه در وب راجع به نفحات نفت نوشته‌اند (1)

  نظرات
نام:
پست الکترونيک:
وب سايت / وب لاگ
نظر:
 
   
 
   
   صفحه نخست
   يادداشت
   اخبار
   تازه ها
   يادداشت دوستان
   کتابها
   درباره نويسنده
   تيراژ:٨٦٠٢٥٠
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
 

 
بازديد کننده اين صفحه: ١٠٥٤٧
.کليه حقوق محفوظ است
© CopyRight 2008 Ermia.ir & Amirkhani.ir
سايت رسمي رضا اميرخاني
Because when the replica watches uk astronauts entered the replica watches sale space, wearing a second generation of the Omega replica watches, this watch is rolex replica his personal items.